🚩 رکسانا فقط داشت میخندید -رکسانا خانم شوخی تون گرفته؟! رکسانا- نه بخدا هامون خان!آقا مانی چیزای با نمک میگن و من هم خندم میگیره!ولی حقیقت رو بهتون گفتم! شما یه عمه دارید -آخه این عمه چطوری یه مرتبه به وجود اومده؟ مانی- به نظر من این سوال یه سوال بی تربیتی یه!اولا عمه یا هر انسان دیگه یه مرتبه به وجود نمیاد!حالا می خوات عمه باشه یا هر کس دیگه! در ثانی تو مرده گنده هنوز نمیدونی عمه چه جوری به وجود میاد؟! -تو میدونی چه جوری یه مرتبه پیداش شده؟! مانی- من نمیدونم چه جوری یه مرتبه پیداش شده ولی میدونم که چه جوری به وجود اومده! -اه...!بذار ببینم موضوع چیه!رکسانا خانم میشه بیشتر توضیح بدین؟! رکسانا- من فقط باید یه پیغامی رو به شما برسونم! -خوب پیغام چیه؟ رکسانا- عمه تون گفتن، یعنی ببخشید من فقط اون پیغام رو تکرار میکنم!عمه تون اگر شما دوتا برادر زاده غیرت دارین به داده عمه تون برسین! برگشتم طرف مانی که ساکت شده بود و داشت به رکسانا نگاه میکرد و گفتم: -تو چی میگی؟ همون جور که داشت به رکسانا نگاه میکرد گفت: -میدونم که رکسانا خانوم دروغ نمیگه! ولی داستان خیلی عجیبه! -رکسانا خانم شما چه نسبتی با عمه ی من یا ما دارین؟ مانی- نکنه یمرتب بگی که تقریبا خواهر منی که اصلا حوصلشو ندارم! رکسانا که میخندید گفت: -نه من خواهر هیچ کدوم از شماها نیستم!من دانشجو هستم.عمه خانوم لطف کردن یه اتاق تو خونشون به من دادن. مانی- ببخشید رکسانا خانم عمه خانم ما چند تا از این لطفا کردن؟ یعنی چند تا مثل شماها اونجا اتاق دارن؟ رکسانا- ما سه نفریم. مانی- پس عمه م پانسیون وا کردن! رکسانا- ایشون پولی از ما نمیگیران! مانی- اون وقت میگان من به کی رفتم!خوب به عمه م رفتم دیگه!من هم هیچ وقت از دختر خانوما پول نمیگیرم! یه نگاه به رکسانا کردم و گفتم: -حالا ما یعنی باید چیکار کنیم؟ رکسانا- ببخشید اما من فقط پیغام ایشون رو به شما دادم.دیگه خودتون میدونین! بر گشتم به مانی نگاه کردم که گفت: -رکسانا خانوم به عمه مون پیغام بدین که از این هندونهها زیر بغل ما جا نمیگیرد ولی حتما بهش سر میزنیم! رکسانا- چرا الان نمیایین؟من دارم میرم اونجا!خوب شما م با من بیاین!اون پیرزن رو خوشحال میکنین!خیلی افسردس!زن واقعا خوب و مهربونیه!خواهش میکنم بیایید! تو چشماش نگاه کردم.هم چین صادقانه حرف میزد که به دلم میشست! -مانی یه زنگ بزن بابا انا! یه بهونهای براشون بیار! مانی- خونه عمه مون کجاست؟ رکسانا- گیشا. از جام بلند شدم و گفتم: -بریم رکسانا خانوم. رکسانا- میایین؟ -عمه پیغام رسانه خوبی رو انتخاب کرده!آره همین الان با هم دیگه میریم هر چند که هنوز فکر میکنم یا اشتباه شده یه اینکه مسالهٔ دیگهای تو کاره!در هر صورت ما عمه نداریم اما چون موضوع برای خودمون هم جالب شده باهاتون میاییم. سه تایی بلند شدیم و از کافی شاپ اومدیم بیرون. مانی یه تلفن به خونه زد و برنامه رو جور کرد و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف گیشا. تقریبا نیم ساعت بعد تو گیشا بودیم و رکسانا یه کوچه رو بهمون نشون داد که رفتیم توش و جلو یه خونه دو طبقه واستادیم. خونه نسبتا قدیمی بود. سه تایی پیاده شدیم و رفتیم طرف حونه و رکسانا زنگ زد و در وا شد و رفتیم تو.خونه شمالی بود. از حیاطش که کوچیک اما با صفا بود رد شدیم و از چند تا پله رفتیم بالا که در راهرو وا شد و دو تا دختر دیگه اومدن بیرون و سلام کردن. تا مانی چشمش بهشون افتاد با یه حالت غمگین گفت: - سلام عمه های خوبم! الهی پیش مرگتون بشم! خدا رو صد هزار مرتبه شکر که ماها رو بهم رسوند! دلم براتون یه ذره شده بود! تو رو خدا بذارین بعد از این همه سال دوری بغلتون کنم! شماها بوی بابامو می دین! « اینو و گفت و رفت طرف شون که دو تایی زدن زیر خنده و رکسانا گفت: » - مانی خان اینا دوستای من هستن! عمه خانوم ایشون هستن! « از همونجا پشت شیشه ی یکی از اتاقا رو نشون داد. من و مان دو تایی برگشتیم طرف اون ور! یه خانم پیر پشت شیشه ی قدی یه اتاق واستاده بود و به یه عصا تکیه داده بود و داشت به ما نگاه می کرد! هر دو ساکت شدیم و به اون خانم نگاه کردیم! موضوع انگار جدی جدی بود! صورت اون خانم شباهت زیادی به عموم، پدر مانی داشت! هر دومون جا خورده بودیم! شاید حدود سی ثانیه تو همون حالت بودیم که یه مرتبه مانی برگشت طره همون دو تا دختر و گفت: - شما اشتباه نمی کنین؟! من فکر کنم شما دو تا عمه مائین! به سن و سال اون خانم نمی خوره که عمه ما باشه! حالا دیگه خودتونو لوس نکنین و بیاین جلو و برادر زاده تونو بغل کنین! « دخترا دوباره زدن زیر خنده و رکسانا اومد جلو و گفت: » - معرفی می کنم، مریم و سارا، دوستای من! « مانی با دلخوری با دو تایی شون دست داد و گفت:» ادامه دارد... 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓