🌷
#داستان_یک_تفحص
💠ما را هم ببريد....
🔸↫شیرین ترین خاطره ام،
#جانبازی_ام بود در سال 1370. می خواهم هدیه ای باشد برای روز قیامتم. توی گروه
#تفحص بودم. می رفتیم برای پیدا کردن شهدای زمان جنگ. چون با مناطق آشنا بودم 1350 شهید را با دست
#خودم درآوردم.
🔹↫یک روز رفتیم به قله 1450. منطقه ای مالِ
#والفجر چهار. آنجا حدود چهل شهید پیدا کردیم. براى تفحص، جای شهدا را از
#آزاده ها می گرفتیم که بعد از جنگ کویت آزاد شده بودند. آنها می دانستند کجا شهید افتاده است. گفتند آنجا یک سنگر منهدم شده و
#شهید هست.
🔸↫با یکی از دوستان رفتیم که تمام نقاط
#عملیاتی را می شناخت. والفجر چهار، والفجر ده و نه. بیت المقدس پنج و ماووت. همه عملیات ها و نقاط شان را خوب می شناخت. قبل از انقلاب هم
#عراق بود و خاک عراق را خوب می شناخت. باهم رفتیم و
#چهل_شهید پیدا کردیم.
🔹↫....آن شب خواب دیدم دو نفر قله سنگی را نشانم دادند و گفتند: شهدا را که برده اید ما
#دونفر جا مانده ایم. ما را هم ببرید. بیدار شدم. صبح با بچه ها رفتیم آن موقعیت را پیدا کردیم. آن کوه سنگی را پیدا کردیم و زیر سنگ ها
#پوتینی بیرون بود و دو شهید🌷 را آنجا پیدا کردیم.
🔸↫هر روز شهید پیدا می کردیم تا اینکه پایم رفت روی
#مین. شهدای ما جایی جا مانده بودند که عراق آنجا را از ما گرفته بود. و ما دیگر نمی توانستیم حین جنگ بچه ها را از آنجا خارج کنیم. بعضی ارتفاعات ده بار دست به دست می شد. بچه هایی که شهید می شدند،
#عراقی ها خاک می ریختند رویشان و....
راوى:
#ماموستا_عبدالکریم_فتاحى
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662