📌 داستان امروز 🍃🌺 🔸جاذبه امام حسن عليه السلام🔸 ✳️مردي از اهل شام كه در اثر تبليغات دستگاه معاويه گول خورده بود و خاندان پيامبر را دشمن مي داشت، وارد مدينه شد. در شهر امام حسن عليه السلام را ديد. پيش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد و هر چه از دهانش مي آمد به آن بزرگوار گفت. ✨حضرت با كمال مهر و محبت به وي مي نگريست. چون آن مرد از سخنان زشت فراغت يافت، امام به او سلام كرده، لبخندي زد و سپس فرمود: اي مرد! من خيال مي كنم تو در اين شهر مسافر غريبي هستي و شايد هم اشتباه كرده اي. در عين حال اگر از ما طلب رضايت كني، ما از تو راضي مي شويم. 🔹 اگر چيزي از ما بخواهي به تو مي دهيم. 🔹اگر راهنمايي بخواهي، هدايتت مي كنيم. 🔹اگر براي برداشتن بارت از ما ياري طلبي بارت را برمي داريم. 🔹 اگر گرسنه هستي سيرت مي كنيم. 🔹 اگر برهنه اي لباست مي دهيم. 🔹 اگر محتاجي بي نيازت مي كنيم. 🔹 اگر آواره اي پناهت مي دهيم. 🔹 اگر حاجتي داري برآورده مي كنيم و چنانچه با همه وسايل مسافرت بر خانه وارد شوي، تا هنگام رفتنت مهمان ما مي شوي و ما مي توانيم با كمال شوق و محبت از شما پذيرايي كنيم. چه اين كه ما خانه اي وسيع و وسايل پذيرايي از هر جهت در اختيار داريم. 👈وقتي مرد شامي سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنيد سخت گريست و در حال خجلت و شرمندگي عرض كرد: گواهي مي دهم كه تو خليفه خدا بر روي زمين هستي؛ (الله أعلم حيث يجعل رسالته). و خداوند داناتر است به اينكه رسالت خويش را در كدام خانواده قرار دهد و تو اي حسن و پدرت دشمن ترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون تو محبوب ترين خلق خدا پيش مني. سپس مرد به خانه امام حسن عليه السلام وارد شد و هنگامي كه در مدينه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذيرايي شد و از ارادتمندان آن خاندان گرديد. 📚بحار ج۱۶ ص ۲۱۰ 👇  http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🔹نشر_صدقه_جاریست🔹