ممنونم که برادر خوبی برای راز هستی، مراقبش باش هیچ وقت نهاش نذار، راز خیلی مظلومه. رامین دستش را روی سقف ماشین گذاشت و با لخند مهرباینی گفت: ـ برو داداش به سلامت خیالت تخت؛ راز عزیز کرده ی منه نمی ذارم آب تو دلش تکان بخوره. ماشینش را روشن کرد، در آخرین لحظه نگاهی به من انداخت و به رامین گفت: ـ می دونم و خیالم راحته. خدا نگهدار. دستش را به علامت خدا حافظ از ماشین بیرون آورد؛ ماشینش به حرکت در آمد و در آن لحظه قلب و روح مرا با خود همراه کرد. وچه کسی می دانست که من بیچاره با چه سختیی جلوی خودم را گرفتم تا به زانو در نیایم.