🌺 تِکْہ اےاَز زِنْدِگے 🌺
🌸🍃🌸 از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت25 _راحیل خانم تشریف بیاورید افطار کنید. چادرم را سرم انداختم
🌸🍃🌸🍃 از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 26 _که دیدم ریحانه از خواب بیدار شد، تازگی ها یاد گرفته بود خوش از تخت پایین می‌آمد. بغلش کردم و بوسیدمش و چند لقمه كوچک با عسل در دهانش گذاشتم. بعداز تمام شدن کارم گفتم: _من دیگه باید برم، بابت افطاری واقعا ممنونم خیلی به زحمت افتادید. ****آرش با اعصاب خرد بعد از دانشگاه به طرف شرکت رفتم. اصلاً حوصله ی کار نداشتم، ولی باید انجام می‌دادم، دونه دونه به سازنده های ساختمان‌های در حال گود برداری زنگ می‌زدم و سفارش می‌گرفتم. خوشبختانه چندتا از آنها هنوز میلگرد نخریده بودند برای همین قبول کردند که با شرکت ما قرارداد ببندند، و این خوشحالی زهر برخورد راحیل را کمتر کرد. گاهی وقت‌ها برخوردهایش خیلی اذیتم می‌کند.ولی بعد که فکر می‌کنم می‌بینم اگه باهر پسری خیلی راحت حرف می‌زد و قرار می‌گذاشت که حرف بزند، که راحیل نمی‌شد. اینقدر دست نیافتنی و بکر..... با این فکر لبخندی بر لبم آمد و بی هوا دلم برایش تنگ شد. کاش می‌شد زنگ بزنم و حداقل فقط صدای نفس‌هایش را بشنوم. گوشی را دستم گرفتم، ولی وقتی یاد برخورد آن روزش افتادم پشیمان شدم. غرورم اجازه نمی‌داد. با خودم گفتم حداقل یک پیام که میتوانم بدهم، مشکلی هم ندارد، بهانه هم دستش نداده‌ام. نوشتم: _سلام، راحیل خانم، آرشم. به فکرتونم. فرستادم. گوشی را روی میز گذاشتم و خیره اش شدم و منتظر ماندم. دیگر باید می‌رفتم خانه، باز نگاهی به گوشی ام انداختم خبری نبود. مأیوسانه گوشی را برداشتم و به طرف خانه راه افتادم. به سفارش مامان باید برای شام چندتا نان می‌گرفتم. بعد از خرید نان دوباره نگاهی به گوشی ام انداختم. با خودم فکر می‌کردم شاید جواب داده من صدای پیام را نشنیده ام. نان‌ها را روی صندلی عقب ماشین گذاشتم و پشت فرمان نشستم و گوشی را پرت کردم روی صندلی شاگرد. کلافه بودم که چرا جواب نداده. کاش حداقل فحش می‌داد و تشر می‌زد. کاش هر چیزی می‌گفت ولی بی‌تفاوت نبود. پایم را روی گاز گذاشتم و راه افتادم. دستم رفت روی پخش تا روشن کنم ولی پشیمان شدم چون ممکن بود پیام بده و من صدایش را نشنوم. با سرعت رانندگی می‌کردم که با صدای پیام گوشی ام پایم را روی ترمز گذاشتم و شیرجه زدم به سمت گوشی، ماشین های پشت سرم با بوق های ممتد و کر کننده از کنارم گذشتند و من اصلاً توجهی نکردم و تمام حواسم به گوشی ام بود. با دیدن جوابی که فرستاده بود لبخندی که به لبم نشسته بود محو شد... ادامه دارد.... 🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁 🌸🍃🌸🍃 @dastan69zendegi