🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 348
هردو من را که میبینند، به احترام از جا بلند میشوند. این کارشان کمی معذبم میکند.
به زور میخندم و با تعارف آقای ربیعی، سر سفره مینشینم.
ربیعی سعی میکند سر شوخی را باز کند تا بیشتر گرم بگیرد:
- داشتم به مسعود میگفتم عباس نمیاد، بیا سهمش رو بخوریم.
نه من میخندم نه مسعود. جو هنوز سنگین است؛ شاید بخاطر برخورد خشک مسعود.
باز هم لبم را کمی کج میکنم تا ادای خندیدن دربیاورم. ربیعی بفرما میزند و خودش هم جدی میشود:
- اخیرا یه پایگاه بسیج به ما گزارش فعالیت مشکوک یه هیئت رو داده. اینطور که خود بچههای بسیج مسجد صاحبالزمان گفتن، فعالیتشون شبیه طرفدارهای صادق شیرازیه. ما بررسی کردیم، دیدیم درسته. چون خیلی جذب بالایی داشتن، باید حتما بررسی بشه. اینطور که پروندهت رو خوندم، تو در زمینه فرقههای تکفیری تندرو کار کردی قبلا. برای همین خواستم ازت کمک بگیریم توی این پرونده.
سرم را کمی خم میکنم و تکه کوچکی از نان بربری روی سفره را میکَنَم. یخ کرده و شده مثل لاستیک.
میگویم:
- من در خدمتم. انشاءالله که خیره.
مسعود دستش را میتکاند و از سر سفره برمیخیزد. به سمت میزی میرود که گوشه اتاق، زیر پنجره گذاشتهاند.
چند برگه را از روی آن برمیدارد و میدهد به من:
- اینا گزارشهای نیروهای بسیجه.
تکه نان میان لبهایم میماند. با چشمانم سریع نوشتهها را مرور میکنم.
هیئت محسن شهید. اولین چیز همین انتخاب اسم است؛ دست گذاشتن روی یکی از مهمترین نقاط اختلاف شیعه و سنی.
ادامه گزارش هم خلاصه سخنرانیها و ساعت سخنرانی و تحلیل رفتارهای هیئت است...
همانطور که ربیعی تحلیل کرده بود، درست تشخیص دادهاند و این هیئت گرایشهای تکفیری دارد.
ته دلم آفرینی به هشیاری و تشخیص درست و به موقع بچههای بسیج آن مسجد میگویم.
- خب، چکار کنیم عباس آقا؟
نویسنده: فاطمه شکیبا
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟
@dastan9 🕊⃟