داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت147 در نبود علی استاد دیگه ای جایگزین علی شده بود بدون علی اصلا درس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت148 تپه نور الشهدا بدون علی برام فقط دلتنگی داشت به سمت مزار شهدا رفتم بعد از خوندن زیارت عاشورا شروع کردم به درد و دل کردن درد و دلام تبدیل شد به گریه و حق حق چادرمو روی صورتم گذاشتم و گریه میکردم نذر کردم اگه علی برگرده هر هفته شیر برنج درست کنم و بیارم اینجا واسه زائرا تا ظهر کنار شهدا بودمو دعا خوندم و بعد حرکت کردم سمت خونه بعد از رسیدن از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت در از داخل کیفم دسته کلیدمو برداشتمو درو باز کردم وارد حیاط شدم و به سمت تخت نزدیک حوض رفتم و روی تخت نشستم دستمو روی صورتم گذاشتم و آه میکشیدم بعد از مدتی یکی کنارم نشست و دستشو روی شانه هام گذاشت نگاه کردم دیدم مامانه با دیدن مامان اشکم جاری شد مامان بغلم کرد _مامان الان یه هفته اس از علی خبری نیست ،نه با من تماس گرفته ،نه با پدر و مادرش، مامان نکنه یه اتفاقی افتاده؟ مامان: الهی قربونت برم ،حتما خط ها شلوغه ،یا سرش شلوغه وقت نمیکنه ،به دلت بد راه نده ، توکلت به خدا باشه _مامان من بدون علی چیکار کنم؟ چقدر سخته ،انتظار کشیدن ؟ چقدر سخته ندونی عزیز ترین کس زندگیت الان کجاست ؟ روزها در حال سپری شدن بودند و من خبری از علی نداشتم مثل دیوانه ها دور حیاط میچرخیدمو و به گوشیم نگاه میکردم حال و روزم طوری شده بود که تحمل حرف هیچ کس و نداشتم از هر کسی که میشناختم سراغ علی رو گرفتم ولی باز هم کسی جوابی برای سوالم نداشت... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯