قسمت سیزدهم ریحانه راهی سفری طولانی شد و من باز هم تنها شدم..... آن هم نه یک هفته و دو هفته و یک ماه ، بلکه برای سال‌ها تنها شدم. سال‌ها دوری از دختری که از جان برایم عزیزتر بود. دختری که هیچگاه دلم را نشکست. دختری که برایم آینه تمام نمای آیات قرآن بود. ریحانه رفت تا زندگی را طور دیگری معنا کند. روزهای اول از ریحانه خبر نداشتم. هر از گاهی فقط پیام می‌داد و می‌گفت حالم خوب است و شرایط اینجا خوب است و مشکلی ندارم. گاهی هم تماس می‌گرفت و فقط در حد چند ثانیه احوالپرسی می‌کردیم و زود قطع می‌کرد. بعد از حدود یک ماه، اولین نامه اش با چند عکس به دستم رسید. عکس هایش با حجاب کامل چادر بود. در نامه نوشته بود: " مادر عزیزم سلام. امیدوارم حالتان خوب باشد. اگر جویای احوال بنده باشید، ملالی نیست جز دوری و دلتنگی شما. وقتی به شما فکر می‌کنم این آیه به ذهنم می‌آید:" واستعینوا بالصبر و الصلاة و انها لکبیره الا علی الخاشعین" بلافاصله به نماز می‌ایستم تا خدا بر صبر من بیفزاید." از ادبیات نوشتن نامه‌اش فهمیدم که او چقدرررر بزرگ شده است... در قسمتی از نامه‌اش خاطره‌ای نوشته بود: "روزی یکی از همکلاسی‌هایم از من پرسید: چرا با چادر به دانشگاه می‌آیی؟! اینجا که ایران نیست!!! من برایش آیه حجاب را خواندم و گفتم مگر فقط در ایران خطر آزار و اذیت زنان وجود دارد؟! مگر این آیه فقط برای ایرانی‌ها نازل شده است؟! مگر دین اسلام فقط باید در ایران اجرا شود؟! آیا مسلمانان بقیه کشورها مجازند که به بعضی تعالیم دین عمل کنند و به بعضی عمل نکنند؟! اگر من مسلمانم، اگر کتاب من قرآن است، اگر به همه آیات قرآن ایمان دارم، پس باید به همه آیات قرآن یکسان نگاه کنم. در بیشتر آیات قرآن ایمان، همراه با عمل صالح ذکر شده است. پس باید همانگونه که به اعتقاداتمان ایمان داریم، پایبند به عمل صالح هم باشیم. آن دختر دیگر حرفی نزد و رفت. فردای آن روز دیدم که آن دختر یک روسری لبنانی به سر کرده و اتفاقا چقدر زیبا شده بود... ریحانه در پایان نامه از من و پدرش بابت تمام زحماتی که در این چند سال متحمل شده بودیم تشکر کرد. (هرچند که ریحانه برای ما فقط رحمت داشت نه زحمت) و باز برای من طلب صبر.... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani