قسمت دوم هرچه ریحانه بزرگتر می‌شد، شیرین‌تر می‌شد؛ خوش زبان‌تر می‌شد؛ شیرینی این دختر آن جایی بیشتر شد که قبل از اینکه زبانش کامل باز شود و بتواند جملات را به خوبی بیان کند، آیه نور را یاد گرفت و مثل بلبل این آیه را می‌خواند:( الله نور السماوات والارض مثل نوره کمشکات فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیة ولا غربیه  یکاد زیتها یضیئ و لو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشا و یضرب الله الامثال للناس والله بکل شئ علیم.)(آیه ۳۵ سوره نور) صداشو ضبط کردم. برای هر کس صداشو می‌گذاشتم، براش غش و ضعف می‌رفت.... از بس که شیرین قرآن می‌خوند... اینقدر سریع قرآن را حفظ می‌کرد که هنوز به سن مدرسه نرسیده بود، تونست جزء  ۳۰ رو کامل حفظ کنه... استعداد عجیبی در حفظ قرآن داشت. یک روز رفت قرآن رو برداشت و آورد پیش من. بازش کرد. گفت: "مامان بیا این سوره رو با هم حفظ کنیم" نگاه کردم دیدم سوره هود رو آورده!! خندیدم و گفتم:" ریحانه جونم این سوره خیلی طولانیه... کار شما نیست... _مامان....مامان.... خواهش می‌کنم بیا اینو حفظ کنیم... 🙏 _می‌خوای ببرمت یه جایی که از اول تا آخر قرآن رو حفظ کنی؟ _ آخ جوووون..... از اول تا آخر قرآن؟! آره مامانی... بیا بریم... همین الان پاشو بریم.... _ الان که شبه!! جایی باز نیست!! _ خب فردا صبح بریم. _ باشه اگه امشب زود بخوابی فردا صبح زود میریم. سریع شامشو خورد و خوابید. فردا صبح زود بلند شد و گفت: مامان پاشو.. پاشو بریم همونجا که قرآن یادم میدن. بلند شدیم رفتیم مهد قرآن. همین که وارد مهد قرآن شدیم، مدیرش گفت: "خانم این دختر خیلی کوچیکه... ما قبولش نمی‌کنیم..." کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani