▫️ ﷽
مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
#قسمت_سوم
🆔
@dastanak_ir
مریم روی من تأثیرات مثبت زیادی گذاشت؛ به عنوان مثال در خانواده های ما هیچ عروسی یا جشن کوچکی را نمی توانید پیدا کنید که بدون موسیقی، رقص و برنامه های آن چنانی نباشد، ولی من توانستم همه این چیزها را کنار بگذارم. من بدون موسیقی نمی توانستم درس بخوانم، ولی دیگر این عادت را کنار گذاشته ام؛ چون اتکای بی خودی بود. اوایل برایم سخت بود ولی وقتی انسان اراده کند، خیلی کارها می تواند بکند. آن اوایل وقتی خانواده می خواستند به مجلس و عروسی بروند به بهانه های مختلفی که مثلاً امتحان دارم، مریضم و از این قبیل نمی رفتم، ولی بعدها که فهمیدند من به چه علت در مجالسشان که پر از گناه است، شرکت نمی کنم، یک مشکل بزرگ به دیگر مشکلاتم اضافه شد؛ جالب است که بدانید دیگر توی فامیل به من می گویند: « پیرزن» چون علاقه ای به این چیزها ندارم.
اواخر اسفند سال 77 بود که برای سفر به جنوب ثبت نام می کردند. مدتی بود که یکی از کلیه هایم بشدت عفونت کرده و در واقع از کار افتاده بود و حتماً باید عمل می شد. قرار هم بود برای عمل کلیه به تهران برویم. مریم خیلی اصرار کرد که همراه آنها به منطقه جنگی بروم. به پدر و مادرم نگفتم که سفر زیارتی است، گفتم یک سفر سیاحتی از طرف مدرسه است، ولی آنها مخالفت کردند، چند روز با آنها قهر کردم و لب به غذا نزدم.
ضعف بدنی شدیدی پیدا کرده بودم. روز 28 اسفند ماه ساعت 3 نصف شب بود که یادم افتاد خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعایی را که داشتم باز کردم و شروع کردم به خواندن. هر چه که بیشتر در دعا غرق می شدم، احساس می کردم حالم دارد عوض می شود. نمی دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد....
ادامه دارد...
ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔
@dastanak_ir