🌸🍃🌸🍃 مردی وارد پارکی شد تا کمی استراحت کند. کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد پارک شدند. یکی از آن دو نفر گفت طلاها را پشت آن درخت بگذاریم؟ دیگری گفت نه، آن مرد بیدار است، وقتی ما برویم طلاها را بر می دارد. گفتند امتحانش می کنیم و کفش هایش را از زیر سرش بر می داریم، اگر بیدار باشد معلوم می شود. مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را به خواب زد. آنها کفش هایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد. گفتند پس خواب است، طلاها را کنار همان درخت می گذاریم. بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که طلاهای آن دو نفر را بردارد، اما اثری از طلاها نبود و متوجه شد که همه این حرف ها برای این بوده که در عین بیداری، کفش هایش را بدزدند. 🔹همیشه آن چیزهایی که از اطراف میشنویم درست نیست خیلی ها فقط قصد دارند از ما سو استفاده کنن🔹 داستانهای پند آموز 🆔 @dastanhaipandamoz1