فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيًّا ﴿٢٢﴾
پس به عیسی حاملهشد و به خاطر او در مکانیدور کنارهگرفت.
فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا ﴿٢٣﴾
آن گاه درد زاییدن، او را به ناچار به جانب درخت خرما کشانید؛ [درآنحال] گفت: ایکاش پیش از این میمردم و یکسره از خاطرهها فراموششدهبودم.
فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا ﴿٢٤﴾
پس کودک از زیر [پای] او ندایش داد: غمگینمباش که پروردگارت از زیر [پای] تو نهر آبی پدیدآوردهاست [تا بیاشامی و شستشو کنی.]
وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا ﴿٢٥﴾
و تنهخرما را به سوی خود بجنبان تا برایت خرمای تازه و از بار چیده بریزد.
فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا ۖ فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا ﴿٢٦﴾
پس [از آن خرما] بخور و [از آن نهر] بیاشام و خاطرت را شادوخوشدار، و اگر از مردم کسی را دیدی [که درباره نوزادت پرسید] بگو: من برای [خدای] رحمان روزه [سکوت] نذرکردهام، پس هرگز امروز با هیچانسانی سخننخواهمگفت.
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ ۖ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا ﴿٢٧﴾
آنگاه نوزاد را درحالیکه [در آغوشش] حملمیکرد، نزد قومش آورد. گفتند: ایمریم! بهراستی که تو کاریشگفت [و بیسابقه و ناپسندی] مرتکبشدهای.
يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا ﴿٢٨﴾
ای خواهر هارون! نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت بدکاره بود [این.طفل را ازکجا آوردهای؟]
فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ ۖ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا ﴿٢٩﴾
پس مریم به نوزاد اشارهکرد [که از او بپرسید.] گفتند: چگونه با کودکی که در گهواره است، سخنبگوییم؟!
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا ﴿٣٠﴾
نوزاد [از میان گهواره] گفت: بیتردید من بنده خدایم، به من کتاب عطاکرده و مرا پیامبر قراردادهاست.