شهید حسین خرازی
خاطره ای از شهید برای یاری ما در تواضع و ادب همراهی با خوبان:
به دفتر فرماندهی لشکر مراجعه نمودیم به اطاقی هدایت شدیم و از افراد حاضر در آن اطاق سراغ فرمانده لشکر را گرفتیم و در همین حین اذان ظهر از بلندگوی مقرلشکر پخش شد،آن فرد حاضر گفت برویم نماز اول وقت را بخوانیم آنگاه فرمانده با شما صحبت خواهد کرد.
به اتفاق شخصی مورد به مسجد رفتیم و نمازمان را با جماعت خواندیم و سه نفری به فرماندهی برگشتیم که در مسیر راه بچه های بسیجی احترام خاصی به برادری که با ما بود می کردند به طبع قضیه ما فکر می کردیم چون ما غریبه هستیم به ما احترام می کنند.
پس از برگشت به اطاقی که منتسب به فرماندهی بود رفتیم و پیر مردی مشغول به سفره پهن کردن بود .ناهار را کشیدند و به اتفاق خوردیم بعد از آن فرد ناشناس گفت: فرمایشتان را بفرمایید!
عرض کردم با فرمانده لشکر حاج حسین خرازی کار داریم.
تکرار کرد: بفرمایید!
باز ما تکرار کردیم با حاج حسین خرازی کار داریم.
و برای سومین بار با لبخند زیبا گفت: من حسین خرازی درخدمت شماهستم!
یکی از خاطراتی که در مورد این شهید گفته شده اینست که : از سر کانال تا انتهای کانال می رفت و می آمد لب های بچه ها رابا آب قمقمه اش تر می کرد...
و خودش ریگ در دهانش گذاشته بود که خشک نشود و به هم نچسبد ...
📚 کتاب خاص تر شدن برای خدا/انتشارات قرآن و اهل بیت نبوت(علیهم السلام)
#سه_شنبه
#دوره_سوم_رشد