سال 89 یا 90 بود. بچه های مدرسه من رو برده بودیم مشهد اردو. هر مربی چند تا دانش آموز داشت. من چون مسیول کتابخانه بودم و با بچه ها کلاس نداشتم خیلی ها را به اسم نمی شناختم. روز آخر اردو بودیم. به دلیلی منتظر بودم که بچه ها از جایی بهمون برسند. از دانش آموزی پرسیدم اسمت چیه؟ گفت *کوثر. * گفتم میدونی معنی اسمت چیه؟ خلاصه اسمش بهانه ای شد تا نکاتی از تدبر در سوره کوثر براش بگم. کوثر برایش این مدل قرآن خواندن جالب شد و به همکلاسی هایش گفت. همین کار باعث شد که یک کلاس تدبر در قرآن بعد از مدرسه بگذاریم. یک زنگ هم برای همه بچه ها کلاسی به نام قرآن بهترین کتاب در زنگهای تفریح داشتیم. بچه ها برد و نشریه درست کردند. و ... دو سه سال بعد من نبودم اما کلاسهای تدبر برای معلمان و بچه ها منظم تر برگزار شد. دو سه تا از همون بچه های روز اول آمدند مدرسه قرآن کلاسهای خانم صادقی برای نوجوانان. کم کم متنهای زیبا نوشتند و همایش گذاشتند. گروه پیش دانشجو ها را درست کردند. الان هر دو در دانشگاه دانشجو هستند. 🌱 *برکت قرآن باور کردنی نیست* . میتوانستم آن روز چیزی به آن دانش آموز بازیگوش نگویم. اما چند جمله ساده... @davat_namaz