┈••✾•🔅
#علیاززبانعلی /قسمت بیستوسوم🔅•✾••┈
☀️دعای رسول خدا
در روز غدیر، رسول خدا دست مرا گرفتند و این چنین دعا کردند:
بار پوردگارا، بپذیر ولایت کسانی را که ولایت علی را پذیرفته باشند، دشمن بدار کسانی که به دشمنی او برخیزند، دوست بدار کسانی را که علی را دوست میدارند، خشم گیر بر کسانی که بغض علی را داشته باشند، یاری کن کسانی را که او را یاری رسانند و خوار کن کسانی را که دست از یاری او میکشند.
☀️عمامهای همانند عمامه ملائکه
رسول خدا در روز غدیرخم عمامهای بر سر من نهادند و یک طرف عمامه را بر دوش من انداختند و فرمودند:
خداوند متعال در جنگ بدر و حنین، جمعی از ملائکه را بر روی شانهها انداخته بودند.
☀️خاطراتی از دوران مدینه
حدیث طیر: در خدمت رسول خدا(ص) بعد از نماز صبح، در مسجد نشسته بودم که آن حضرت برخاستند و حرکت کردند. من نیز با آن حضرت برخاستم. شیوه رسول خدا چنین بود که هروقت جایی میخواستند بروند، مرا با خبر میکردند و هرگاه توقف ایشان طولانی میشد یا بازگشتنشان به تاخیر میافتاد، من خود را به آن محل میرساندم و جویای احوال ایشان میشدم؛ زیرا لحظهای تاب دوری رسول خدا را نداشتم و قلبم حتی اندک کدورتی نیز دوری آن حضرت را طاقت نمیآورد.
رسول خدا(ص) فرمودند: من به خانه عایشه میروم.
آن حضرت رهسپار شدند و من نیز به منزل خود، نزد فاطمه رفتم. ساعتی در منزل با فرزندانم حسن و حسین به سر بردم. سپس بنا به رسم همیشگی، برخاستم و رهسپار منزل عایشه شدم. در زدم. عایشه گفت: کیستی؟
گفتم: منم علی.
او جواب داد رسول خدا خوابیده است.
بازگشتم؛ ولی با خود گفتم: چطور میشود آن حضرت در این موقع خواب باشد؟!
باز گشتم و در خانه را زدم.
عایشه گفت: کیستی؟
گفتم : منم علی.
گفت: پیامبر مشغول کاری است.
بازگشتم و از زدن در شرمنده شدم. با این حال، حس کردم قلبم گرفته و توان دوری پیامبر را ندارد. بازهم بیاختیار برگشتم و در را به شدت کوبیدم.
عایشه گفت کیستی؟
گفتم : منم علی.
در این هنگام صدای رسول خدا را شنیدم گه فرمودند: در را باز کن.
او در را باز کرد و من وارد شدم.
پیامبر فرمودند: بنشین ابوالحسن. برایت بگویم در چه حالی بودم یا تو میگویی چرا دیر آمدی؟!
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist