دفاع همچنان باقیست
┈••✾•🔅 #علی‌اززبان‌علی /قسمت ۱۲۱ 🔅•✾••┈ 🔺پیامی خاص برای زبیر عبدالله‌بن‌عباس را برای مذاکره با زبی
┈••✾•🔅 /قسمت ۱۲۲ 🔅•✾••┈ 🔺آخرین فرصت، گفت و گوی با زبیر سمت دو لشکر آمدم و با صدای بلند درخواست دیدار با زبیر کردم: زبیر فرزند عوام کجاست؟ نزد من بیاید تا با هم گفتگویی بکنیم. اطرافیانم به من اعتراض کردند که شما بدون لباس جنگی به دیدار زبیری می‌روی که غرق در سلاح است؟ 🔸پاسخ دادم: از وی آسیبی به من نمی‌رسد و جای نگرانی نیست. بار دوم زبیر را صدا کردم و او پاسخ داد و نزدیک آمد. 🔸به وی گفتم: ای اباعبدالله با چه انگیزه‌ای این کارها را انجام می‌دهی؟ 🔹زبیر در پاسخ گفت: برای خونخواهی عثمان! 🔸گفتم: عثمان را تو و دوستان و همراهانت کشتید. پس باید از خودت خونخواهی کنی! ولی من تو را قسم میدهم به خدایی که جز او خدای دیگری نیست و قرآن را بر پیامبرش، محمد نازل کرد، آیا به یاد داری آن روزی را که رسول خدا از تو پرسید: ای زبیر، آیا علی را دوست داری؟ و تو پاسخ دادی: چرا دوستش نداشته باشم، او فرزند دایی من است! و رسول خدا به تو فرمود: اما روزی خواهد آمد که تو در برابر او قیام کرده و به وی ظلم خواهی کرد! 🔹زبیر این سخن رسول خدا را تایید کرد. 🔸به وی گفتم: تو را سوگند میدهم به خدایی که قرآن را بر پیامبرش، محمد، نازل فرمود، آیا به یاد داری آن روزی را که رسول خدا به همراه تو از نزد فرزند عوف می‌آمد و دستش در دست تو بود، من به استقبال رسول خدا آمدم و به وی سلام کردم، آن حضرت خندید و من نیز خندیدم و تو گفتی: فرزند ابوطالب از فخرفروشی دست بر نمی‌دارد! رسول خدا به تو تذکر داد: ای زبیر، آهسته! علی اهل تفاخر کردن نیست. روزی تو بر وی خروج خواهی کرد و در قبال او ستمکار خواهی بود؟! 🔹زبیر پاسخ داد: آری، چنین است؛ ولی من فراموش کرده بودم و اگر از قبل به یاد می‌داشتم، با مقابله با تو بر نمی‌خواستم! » 🔸به زبیر گفتم: پس اکنون برگرد. 🔹گفت: چگونه برگردم وقتی دو لشکر در مقابل هم صف آرایی کرده‌اند؟! این ننگ با هیچ چیزی پاک نمی‌شود! 🔸گفتم: ای زبیر، ننگ بازگشت را بپذیر و باز گرد، قبل از آنکه به پذیرش ننگ از سویی و آتش جهنم از سویی دیگر ناچار شوی! زبیر برگشت؛ ولی فرزندش او را تحریک کرد و گفت: تو از شمشیرهای بلند و تیز لشکریان علی ترسیده‌ای و اکنون بهانه می‌گیری! بقدری پدر را تحریک کرد که زبیر نیزه‌ای در دست گرفت و به جناح راست لشکر حمله کرد. من به سپاهیانم دستور دادم: راه برای او باز است و با او مدارا کنید که تحریکش کرده‌اند. سپس به جناح چپ لشکر حمله کرد و برای بار سوم به قلب لشکر حمله کرد و برگشت و به فرزندش گفت: آیا فرد ترسو می‌تواند چنین حمله‌ای بکند؟ آرشیو تخصصی کتاب http://eitaa.com/joinchat/2158231571C5c516c51de دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist