🔻
ستاد گردان / ۲
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در ابتدای جنگ، خاكريزهای ما پيوسته نبود. عراقیها هم خاكريز نمیزدند. با فاصلۀ دو كيلومتر، چند دپوی تانك میزدند و تانكهای آنها پشت همان دپوها مستقر میشدند. سازمان سپاه، آن موقع، خيلی منسجم نبود. مثلاً به بچّههای اهواز میگفتند که اين بخش خاکریز دست شما. قطعۀ دیگر دست بچّههای تبريز بود. بچّههای هر استان يک قسمت از خط را میگرفتند و همه چيز آن خط با خودشان بود.
آن روز، برای ادامۀ کار به جبهۀ ديگری در شمال غربی سوسنگرد رفتيم. در آن جا هم تعداد ديگری از بچّههای خوزستان بودند. در همین محور، روز قبل، درگيریهایی صورت گرفتهبود و هنوز خطّ آشفته و عراقیها روی خطّ ما آتش میریختند. کنار خاکریز خودمان بودیم و طول خط را نگاه میكرديم كه -خدا رحمتش كند- شهيد محمّدحسين آلوگردی را آن جا ديدم. یک دوربين دو چشم به گردن انداختهبود و كلاه پارچهای هم روی سرش داشت. بالای خاكريز ايستاده و با یک هيمنۀ خاصّی، دشمن را نگاه میكرد. سراغش رفتيم و بعد از احوالپرسی، خودمان را معرّفی کردیم و از محلّ استقرار بچّههای اهواز سؤال کردیم. ما را راهنمايی كرد و رفتيم و چندتايی هم عكس از آنجا گرفتيم. بعد اتمام کار، مجدّداً به مقرّ سعيد تجويدی برگشتيم. در آنجا فضلالله صرامی و علیرضا دُرفشان را ديدم. وقتی ما را در حال عکسگرفتن ديدند، پيشنهاد دادند از چند جنازۀ عراقی هم كه در عقبنشينی شب گذشته، درهمان نزديكی ماندهبودند، عكس بگيريم. تا آن موقع، جنازۀ عراقی نديدهبودم. به طرف جادۀ خروجی غربی سوسنگرد رفتيم. كنار جادۀ دو جنازۀ عراقی افتادهبود و هنوز آنها را دفن نكردهبودند. معلوم بود زمان زيادی نيست كه آن جا افتادهاند. چند عكس از كشتههای عراقی هم گرفتيم و به مقر برگشتیم. دو روزی در این منطقه بوديم و بعد به اهواز برگشتیم. وقتی اين عكس ها را به اهواز آورديم، مسئولین بسیج با تعجب میگفتند: «عجب! چه عكسهايی گرفتيد! اينها خيلی ارزشمند هستند.» حالا عكسهايی هم كه میگرفتيم حرفهای كه نبودند. اوّل جنگ بود و هنوز اين عكس گرفتنها خيلی باب نشدهبود.
****
بعد از آن مأموریت و با توجّه به علاقهای که برای رفتن به جبهه داشتم، يک بار دیگر و به فاصلۀ چند ماه، دوباره راهی جبهه شدم. ـ خدا رحمتش کندـ شهید علیرضا جویلی گفت: «نيروهای مستقر در سوسنگرد نیاز به یخ دارند و میخواهیم کارخانۀ یخسازی سوسنگرد را راهاندازی کنیم. شما هم بیایید و کمک کنید.» در فصل تابستان بودیم. سوسنگرد هنوز از تیررِس عراقیها خارج نشدهبود. یکی از بچّههای جهادِ سازندگی خراسان، به نام آقای غلامی، با كمكِ علیرضا جويلی میخواست این کارخانه را که درکنار رودخانۀ سوسنگرد بود راهاندازی كند. فکر میکنم این کارخانه مربوط به شهرداری آنجا بود. به همراه چند نفر از بچّههای مسجد شفیعی، به نامهای علیرضا دانشی، شهید ناصر ذکایی و حسن سلیقه، برای کمک، به شهر سوسنگرد رفتیم. در ایّامی که آنجا بودیم، کارهای مختلفی را انجام میدادیم. شهر سوسنگرد بهواسطۀ جنگ، برق نداشت. کارخانۀ یخ هم برق زیادی میخواست. بچّههای جهاد سازندگی خراسان یک دستگاه دیزل ژنراتور خیلی بزرگی که میتوانست برق این تأسیسات و کمپرسورهای بسیار سنگین آن را تأمين كند، آوردهبودند. ابعاد اين ژنراتور شاید به دو سه متر میرسيد. از ابتدا، هر کدام مسئولیّتی را پذیرفتیم. مسئولیّت من و علیرضا دانشی قالبگیری یخ بود و شهید جویلی مسئولیّت ژنراتور را به عهده گرفت. ژنراتور مخزن سوختی داشت که بایستی با دست گازوئیل آن را پر میکردیم که کار سختی بود. شهید جویلی همیشه از ما کمک میخواست. همۀ کارهای کارخانه به دست ما چند نفر انجام میشد. یخ تولید میکردیم وتوی سردخانه میگذاشتیم. صبح که میشد، یگانها میآمدند و یخها را تحویل میگرفتند. وقتی خسته میشديم، با بچّهها كنار رودخانه میرفتيم. یک روز، ساعت يك و دو نیمهشب، ناصر ذكايی را دیدم که به طرف آب رفت و در رودخانه پريد و شروع به شنا كرد. ناصر خیلی فعّال و باروحيه بود. بعضی وقتها هم شيطنت میكرد؛ نارنجك توی آب میانداخت تا ماهی بگیرد. با يک فاصلهای بیرون آب میايستاد و نارنجك را در رودخانه پرتاب میکرد. بر اثر موج انفجار، ماهیها گيج میشدند و روی آب میآمدند و آنها را با دست میگرفت. ماهیهایی هم که گرفته نمیشدند، دوباره سر حال میآمدند و میرفتند. حدود دو ماه، آن جا بودیم. خیلی روزهای خاطرهانگیزی در آن جا داشتیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂