❣مجید برای درمان مجروحیت شیمایی، همچنین ترمیم دندان هایش که تیر خورده بود در مرخصی بود که آقا ولی نوری دنبالش آمد و گفت: مجید بیا. آماده شد که برگردد. همین ایام پیش خاله پدر ما رفته بود. فرزند ایشان، به نام "محمد علی عسکری" شهید شده بود. به او گفته بود از بابت محمدعلی خیالت راحت باشد، او مقام والایی در بهشت دارد! خاله گفته بود: چی شده، از کجا فهمیدی؟ مجید گفته بود خواب دیدم با چند نفر از همرزمانم در منطقه ای خشک و بی آب و علف گم شده و خسته و تشنه در حال حرکت بودیم که از دور باغ سرسبزی را مشاهده کردیم. به سمت درب باغ رفتیم. رایحه دلنشینی از گیاهان باغ به مشام ما می رسید. در زدیم. محمدعلی در را باز کرد و از بین ما چند نفر، دست من را گرفت و به داخل باغ برد! به خاله گفته بود: مطمئن باش به زودی من پیش محمد علی می روم. به خاله سپرده بود که این خواب را تا زنده است برای کسی نقل نکند. رفت. مدتی بعد عملیات قدس 3، در منطقه ای گرم و بی آب و علف انجام شد. خبر شهادت "ولی نوری" دوست نزدیک و صمیمی مجید آمد، اما خبر دقیقی از مجید نمی دادند. عده ای خبر شهادتش را می دادند، عده ای خبر اسارتش را، اما هیچ کدام قطعی و دقیق نبود. اما مجید کسی نبود که تن به اسارت بدهد؛ خودم شنیده بودم که بعد نمازهایش می گفت: خدایا اگر بنا بر شهادت است، شهید گمنام باشم! می گفت: برایم دعا کنید اگر خداوند شهادت را نصیبم کرد، گوشت بدنم در همان مناطق عملیاتی بماند و خوراک پرندگان شود! پنج سال بعد، چند استخوان از بدنش برگشت‌‌‌... 🌹🌷🌹 هدیه به شهید مجید رشیدی صلوات،،شهدای فارس @defae_moghadas2