🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... با دیدن قیافش هین بلندی کشیدم . چند دقیقه توی شُک بودم و فقط گنگ بهش نگاه می کردم . با دستای مَردونش بازو هام رو گرفت که به خودم اومدم و سریع بغلش کردم و با صدای پر از بغض نالیدم : - ک ... کاوه . کجا بودی داداش !؟ خیلی دلم برات تنگ شده بود ! محکم تر از قبل به خودش فشردم که باعث شد بیشتر گریه کنم . چقدر دلم برای عطر تنش تنگ شده بود . چقدر دلم برای صدای منحصر به فردش تنگ شده بود . دستی به چشمای خیسم کشیدم و همون جور که دستم رو دو طرف صورت کاوه قرار داده بودم با بغض گفتم : - چقدر تغییر کردی داداش ! کاوه دستی روی چشمام کشید و گفت : + ‌‌زمانه دیگه ! آدم تغییر می کنه ! لبخندی زد که چال گونه خطیش مشخص شد و گفت : + حالا چرا اینقدر جیغ زدی ؟! گفتم نصفه شبی تمام همسایه ها میریزن اینجا ! با خنده گفتم : - خ ... خب مثل ارواح بودی ، ملافه سفید هم روت انداخته بودی ! وقتی از زیر ملافه اومدی بیرون هم که مثل داعشی ها بودی . وقتی اومدم دیدم یه نفر جلوی تلویزیونه ، نمیدونستم بخندم یا بترسم . خوب شد دزد نشدی . با گفتن این حرفم هردوتامون زدیم زیر خنده . کاوه بین خنده هاش گفت: +آخه خواهر من ... کدوم ... دزدی ... میاد برای ... تخلیه کردن ... خونه ، ولی میشینه ... دلدادگان نگاه ... می کنه؟! با این حرفش شدت خندمون بیشتر شد . بعد از اینکه حسابی باهم صحبت کردیم رفتم و ، وسایل هامو از دم در آوردم داخل . خونه به شدت کثیف بود . توی آشپزخونه بودم که با داد گفتم : - کاوه تو کِی اومدی ؟! + چته دختر ! چرا داد میزنی ؟! صبح رسیدم تهران . - بلد نبودی یه دستی به سَر و روی خونه بکشی ؟! + خونه به این بزرگی رو چه جوری تو نصف روز تمیز کنم مروا ! همون جور که کتری رو توی فلاسک ریختم گفتم : - خب چه می دونم به مونا خانوم زنگ میزدی می اومد تمیز می کرد دیگه ! استکان ها رو توی سینی گذاشتم و به سمت هال حرکت کردم . سینی رو ، روی میز گذاشتم و کنار کاوه روی مبل نشستم . کاوه همونجور که داشت کانال های تلویزیون رو بالا پایین می کرد گفت : + حالا فردا بهش زنگ میزنیم بیاد . - کاوه این همه مدت کجا بودی ؟! کنترل رو ، روی میز گذاشت و به سمتم برگشت و با مهربونی گفت : + یه جای خیلی خوب ! تو چرا اینقدر زود اومدی !؟ مامان گفت تا یک هفته دیگه می مونید که ! با تعجب گفتم : - من که شمال نبودم ! مگه نمی دونستی ؟! کاوه هم با تعجب لب زد : + نه خبر نداشتم . پس کجا بودی ؟! مثل خودش گفتم : - منم یه جای خوب ! ادامه دارد ...