بسم الله الرحمن الرحیم
«داستان بعثت موسی ع»
...ادامه
شب سرد و سختی بود. 🥶
بیابان برهوت و تاریک 😲😦
همانطور که با سختی و ترس در جاده می رفتند، ناگهان یک نور آتش از دور معلوم شد. 🔥
موسی (ع) به همسرش گفت، اینجا بمونید تا من بطرف آتش برم، شاید خبری باشه و یا شاید بتونم شعله ای از آتش بیارم تا گرم بشیم.
بطرف نور راه افتاد، و وقتی به اونجا رسید، دید این آتش با آتش های دیگر فرق می کنه:
همش نور و صفا، بدون داغی سوزان و حس سوختن 😍
موسی (ع) مبهوت و متعجب در حال تماشا بود که ناگهان صدایی دلنشینی آمد. وقتی دقت کرد، متوجه شد صدا از میان یک درخت است😲
صدا از جانب پروردگار بود که او را خطاب می کرد.
ندا آمد ای موسی عصایت را روی زمین بنداز! 👨🦯
موسی (ع) عصایش را انداخت. عصای چوپانی اش بود که زمان خستگی به آن تکیه می کرد و در مواقع لازم برای گله اش، برگ درختان را می ریخت.
وقتی به عصا نگاه كرد ديد، مارى است كه با سرعت زیاد حركت مى كنه،🐍
ترسيد 😨
و به عقب برگشت و حتى پشت سرش را هم نگاه نكرد! 🏃♂
دوباره موسی(ع) صدای ندا را شنید.
«برگرد و نترس! تو در امان هستی»
حضرت به خود آمد و یادش آمد که در
محضر خدا امنیت مطلق است و جای ترس و واهمه نیست.💪
پس از آن، دوباره ندای الهی فرمان داد...
🔜 ادامه دارد...
📚| منبع: قرآن، تفسیر نمونه
🎙 | قاری: استاد مصطفی اسماعیل
📖 | سوره مبارکه قصص آیات ۲۹تا۳۵
🎶 |
#مقام_حجاز و
#مقام_بیات
🪴دهــــکــده قـــــرآن 👇
https://eitaa.com/joinchat/1776025873C746e64a11b