15_QOES0028-2- Mostafa Esmaeil- Tahghigh Qorane Karim- QASAS 29-79_(www.Rasekhoon.net) (2) (1).mp3
560.3K
بسم الله الرحمن الرحیم «داستان بعثت موسی ع» ...ادامه شب سرد و سختی بود. 🥶 بیابان برهوت و تاریک 😲😦 همانطور که با سختی و ترس در جاده می رفتند، ناگهان یک نور آتش از دور معلوم شد. 🔥 موسی (ع) به همسرش گفت، اینجا بمونید تا من بطرف آتش برم، شاید خبری باشه و یا شاید بتونم شعله ای از آتش بیارم تا گرم بشیم. بطرف نور راه افتاد، و وقتی به اونجا رسید، دید این آتش با آتش های دیگر فرق می کنه: همش نور و صفا، بدون داغی سوزان و حس سوختن 😍 موسی (ع) مبهوت و متعجب در حال تماشا بود که ناگهان صدایی دلنشینی آمد. وقتی دقت کرد، متوجه شد صدا از میان یک درخت است😲 صدا از جانب پروردگار بود که او را خطاب می کرد. ندا آمد ای موسی عصایت را روی زمین بنداز! 👨‍🦯 موسی (ع) عصایش را انداخت. عصای چوپانی اش بود که زمان خستگی به آن تکیه می کرد و در مواقع لازم برای گله اش، برگ درختان را می ریخت. وقتی به عصا نگاه كرد ديد، مارى است كه با سرعت زیاد حركت مى كنه،🐍 ترسيد 😨 و به عقب برگشت و حتى پشت سرش را هم نگاه نكرد! 🏃‍♂ دوباره موسی(ع) صدای ندا را شنید. «برگرد و نترس! تو در امان هستی» حضرت به خود آمد و یادش آمد که در محضر خدا امنیت مطلق است و جای ترس و واهمه نیست.💪 پس از آن، دوباره ندای الهی فرمان داد... 🔜 ادامه دارد... 📚| منبع: قرآن، تفسیر نمونه 🎙 | قاری: استاد مصطفی اسماعیل 📖 | سوره مبارکه قصص آیات ۲۹تا۳۵ 🎶 | و 🪴دهــــکــده قـــــرآن 👇 https://eitaa.com/joinchat/1776025873C746e64a11b