چند روزه که خونمون تاریکه چون مامانم چشماشو عمل کرده و باید چند روزی از نور دوری کنه. شما فکر کن از سرکار برمیگردی خونه پاییزم هست زود شب میشه خونه هم تاریک و دلگیر بعد بهت خبر میدن پنج نفر از بچه محلات برای کار رفتن یه شهر دیگه و از اون پنج نفر چهارتاشون به دلیل مسمومیت همزمان از دنیا میرن یکیشونم حال خوبی نداره بعد پا میشی بری بیرون یکم هوا بخوری تو راه بهت میگن همسایه ت سکته کرده تو کماست میری سلمونی دوستت که موهاتو مرتب کنه یهو میخونی تو شیراز اون اتفاق افتاده اگه آدم عادی و نرمالی باشی از مجموع این حوادث حداقل پنج ماه افسرده میشی... چقدر زندگی سخته