🔰داستان کوتاه از عبدالعظیم حسنی (ع) آیت الله حاج میرزا ابوطالب: من در بیمارستان فیروزآبادی تهران بستری شدم و برخی عروق میانی کبد و طحال پارگی پیدا کرده بود و خونریزی شدیدی داشتم، مدتی معالجه کردم، حالم رو به وخامت گذاشت و دکترها مایوس بودند. روز پنج‌شنبه‌ای پرونده مرا تکمیل کردند که اگر روز جمعه فوت پیش آمد معطل نمانم. من در حال بیهوشی بودم، پدر و مادرم به عیادت من می‌آیند و مرا صدا می‌زنند و جواب نمی‌شنوند، پدرم به مادرم می‌گوید برویم حرم مطهر حضرت عبدالعظیم، می‌روند به حرم و در آنجا متوسل می‌شوند و در برگشتن به بیمارستان، من به حال آمدم. ...چندی پیش که حدود سی سال از این قضیه می‌گذرد سونوگرافی و عکس از طحال و کبد گرفتم متصدی گفت: آقا چیز عجیبی می‌بینم رگی که در میان آن دو است بسیار ضخیم است و مشابه آن را ندیدم، من چیزی به او نگفتم ولی فهمیدم همان رگی است که پاره شده بود و با توسل به حضرت عبدالعظیم پارگی آن برطرف گردید و سالم شد. @delbaran5