💕دلبرونگی💕
سنی نداشتم که.... 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 نداره. میدونستم اگر خیلی بهش اصرار کنم عصبانی میشه و با هم دعوامون میشه. بعد از چند دقیقه از جاش بلند شد و به سمت گاو صندوق که تو اتاق بود رفت. چند تا دسته پول با خودش برداشت و بیرون آورد. با گوشیش شماره ای رو گرفت و بعد از چند تا بوق جواب داد گفت بیا دم در.. خیلی کنجکاو بودم که این پول رو برای چی به اون پسر داد. جرات پرسیدن هم نداشتم. بیخیالش شدم به تخت خوابم رفتم و خوابیدم. احمد آقایه چند وقت خیلی مشکوک شده بود. صبح زود از خونه می رفت بیرون أخر شب برمیگشت.هرچی ازش می پرسیدم که کجا میری و میای، یا جواب سربالا میداد یا که دعوا راه مینداخت. دلم خیلی برای سعید تنگ شده بود اما چاره ای نداشتم. بعضی اوقات با خودم فکر میکردم همه چی رو برای رویا تعریف کنم شاید اون بتونهکمکم کنه اما بعد با این فکر که اون دختر احمد آقاست ترس تمام بدنم را میگرفت.يه شب احمد آباد تا آخر شب بیرون بود، تقریبا نصف شب بود که برگشت. مست مست بود، اینقدر حالش بد بود که حتی توان راه رفتن نداشت و تلو تلو میخورد. کمکش کردم که بشینه. وقتی نشست با خودش می گفت میکشمت. نمیدونستم با کی بود فقط میدونستم از دست یکی خیلی عصبانیه.همونجا روی مبلوابش گرفت. صبح روز بعد که از خواب بیدار شدم احمد آقا رو توی خونه ندیدم. بعد از چند ساعت زنگ خونه به صدا دراومد. رفتم در رو باز کردم دیدم چند تا مرد پشت در وایسادن. یکی از اون مرد ها تا منودید گفت بگو بابات بیاد دم در. گفتم منظورتون آقای باقریه؟ عصبانی شد وگفت حالا هر خری که هست برو بگو بیاد دم در کارش دارم. گفتم نیستن نمیدونم کجا رفتن. گفت خرخودتی برو بگو بیاد دمهرمنو عصبانی نکن.گفتم باور کنید خونه نیست نمیدونم کجا رفتن. تا اینو گفتم منو هول داد و در رو باز کرد و وارد خونه شد. دنبالش رفتم گفتم آقا کجا میرین ؟ كل خونه رو گشت و وقتی مطمئن شد نیستش رفت بیرون. تمام روز رو استرس داشتم. شب که شد احمد آقا به خونه برگشت همه چیز رو براش تعریف کردم و پرسیدم اینا کی بودن ؟ تا اینو گفتم عصبانی شد و سرم داد کشید و گفت به تو 💕@Delbarongi 💕