💕دلبرونگی💕
عاشقانه شهدایی🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🌹 من و همسرم تقریبا یک نسبت فامیلی دور با هم داشتیم اما من اصلا آقا میثم را ندیده بودم و فقط با مادرشان در ارتباط بودیم. اولین مرتبه‌ای که همدیگر را دیدیم روزی بود که آقا میثم به همراه مادرشان برای عید دیدنی منزل ما آمده بودند در حالی که قصدشان انتخاب بوده است ولی ما از این جریان با خبر نبودیم. بعد از آن، خانواده‌اش با ما تماس و برای خواستگاری اجازه گرفتند. دو مرتبه در زمان خواستگاری با هم صحبت کردیم و مهرماه سال 88 هم عقد کردیم. بعد از ماجرای فتنه 88 بود که ازدواجمان سرگرفت برای من اول دین و ایمان قوی مهم بود. خانواده‌اش را که می‌شناختم و مادرشان هم از ایشان خیلی تعریف می‌کرد همچنین برادرم شناخت کاملی از آقا میثم داشت چون با هم هیئت می‌رفتند. در صحبت‌هایمان از کارش برایم گفته بود و همیشه معتقد بودم اگر ایمان قوی باشد، همه چیز درست می‌شود و به همین دلیل قبول کردم.. ادکلن روی میز را نشان می‌دهد و می‌گوید: «میثم این ادکلن را خیلی دوست داشت. وقتی می‌رفت به او گفتم دلم که برایت تنگ شد چه کار کنم؟ گفت هر وقت دلت تنگ شد این ادکلن را بو کنی یاد من می‌افتی حالا او رفته و من این ادکلن را نگه داشته‌ام و هر موقع دلتنگش می‌شوم آن را بو می‌کنم. روایت زهره نجفی همسر (شهدای مدافع حرم) 💕@delbarongi💕