خیمه در التهاب میسوزد
لب طفل رباب میسوزد
دختری گیسویش پریشان است
در تب و اضطراب میسوزد
تا عمو میرود کنار فرات
از عطش قلب آب میسوزد
مادری دید توی گهواره
تن طفلش به خواب میسوزد
کودکان و عطش عمو دریاب
آب در این سراب میسوزد
یک سه ساله و غصه معجر
در فراق حجاب میسوزد
چشمها رو به آسمان خیره
در پی یک سحاب میسوزد
آیه آیه ورق ورق قرآن
روی نی این کتاب میسوزد
ظهر و گرما، تن گل از هرم
سوزش آفتاب میسوزد
قامتی خم شده لب گودال
دشت در این عذاب میسوزد
از تن گم شده میان حصیر
تا ابد آفتاب میسوزد
یک خرابه و دختری گریان
دست او در طناب میسوزد
از حدیث نگین و انگشتر
ساربان در عقاب میسوزد
خواهری روی تل زمین افتاد
دل خانه خراب، میسوزد
از همان شب که آب آوردند
لای لایی رباب میسوزد
🅿️اختصاصی دلدادگی💙
🖌سمیه زارع
@deldadegi
دلدادگی💙