میگفت یه مشک داشتم اب میکردم توش و میرفتم تو دسته ها به سینه زنا به طبل زنا به زنجیر زنا آب میدادم هشتم محرم بود آب دادم به مردم و برگشتم خونه کلید انداختم رفتم تو تا دیدم به دخترم خورد حالم بد شد اخه من یه دختر دارم فلجه نمیتونه حرکت کنه دستشو اورد بالا و بهم گفت بابا اومدی؟؟