هدایت شده از صبحانه سالم | میثم
فکركردي من احمق هستم؟ نفهميدم شب ها كجا مي رفتي؟ -انتظار داشتم رحيم حاشا كند. ثابت كند كه اشتباه كرده ام. ولي او با خونسردي گفت:خوب، رفتم كه رفتم. خوب كردم كه رفتم. حالا چه مي گويي؟ -با چشماني كه مي خواست از حدقه بيرون بزند، به او نگاه كردم و فرياد زدم!!رفتي كه رفتي؟ حيا نمي كني؟ زنت را گذاشته اي رفته اي معلوم نيست كجا! تازه گردن كلفتي هم مي كني؟ به تو نگفت برو گمشو؟ كه نگفت خاطرم را مي خواهد - - بس كن رحيم، شرم نمي كني؟ اين زن خجالت نكشيد؟ حيا نكرد؟ -مگر تو خجالت مي كشيدي؟ تو هم كه مثل او بودي -مگر چه كار كردم؟ به اتاقت آمدم؟ - -آب گير نياوردي، وگرنه شناگر ماهري بودي تير به هدف خورد. آه از نهادم برآمد. خودم كردم كه لعنت بر خودم باد. گفتم:راست مي گويي. لياقت زن پست فطرتي مثل من شوهري مثل توست .صدايش به فرياد بلند شد زبانت دراز شده؟ هار شده اي؟ چي شده؟ چه از جانم مي خواهي؟ -چشمانش دريده، مثل حيوان نري بود كه ماده اش را از او جدا كرده باشند... https://eitaa.com/joinchat/2417229931C6a919b2a13