| دِلـ نِوِشـته |
در روضه امشب همین بس که... ارباب هروقت دلش تنگ میشد برای پیغمبر... علی اکبر را صدا میزد ••• به او اذن جهاد داد... اما چه اذنی... دلش فریاد میزد نرو...