. میبینیش؟! نشسته یه گوشه... داره خلوت میکنه،با کی؟! با پاره تنش،با عزیزکردش،با پسرش،با شهیدش... آروم آروم رفتم کنارش، صدای مرحوم کافی پخش میشد... آی مردم!!! حسین فاطمه تنهاستتت... شونه هاش میلرزید، اشک میریخت... ناسلامتی پسرش بعد 30سال برگشته ها!!! یه عمره داره با قبر خالی حرف میزنه... 30سال یه عمره میفهمی؟! یه عمر... ولی اینو میدونم... یه زمانی... یه خواهری... میخواست بشینه زار بزنه برا عزیزکردش؛میخواست درددل کنه با دارو ندارش... یهو صدای نعره و هلهله بلند شد... گویان دوید طرف خیمه ها... بچه هارو جمع کنم؟! مراقب خیمه ها باشم؟! معجرم رو کسی نبره؟! عبااااس؛داری میبینی برادرم؟! مادر شهیدم! اینارو که نداشتی داشتی؟! پسرت که پرید،محکم چادرتو نگرفتی که یه وقت بکشن از سرت؟! پسرت که پرید،گوشواره هاتو نپوشونده نکشن از گوشت؟! پسرت که پرید... راستی مامانم... تو فقط پسرت پرید...؛) پس گریه کن!!!! ولی برای خودت نه... زینب درد زیاد داره،برا حسین زینب گریه کن،برا عباسش،برا علی اصغرش،مسلمش،وهبش،بگم هنوز؟! +آی مردم!!! حسین فاطمه تنهااااستتتت.... . @delneveshteh