سلام خدمت همگی به نظرم خوبه همگی مون خاطرات مون رو از احیای واجب فراموش شده به اطلاع هم برسونیم ..این کار باعث میشه تجربه مون بیشتر بشه و در احیای این امر مهم موفق تر عمل کنیم 👌 یک تجربه من مربوط به عصر چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱ در شهرری هست . وقتی برای آمدن اتوبوس منتظر بودم در پارک صحنه ای دیدم که نظرم رو جلب کرد .. سه تا پسر نوجوون ( خیلی نوجوان ) که روی نیمکت پارک نشسته بودن ...و یک دختر جوان بد حجاب که رو بروشون ایستاده بود و داشتن صحبت میکردند .. همانطور که من داشتم نگاهشون میکردم و فکر میکردم چه کنم ..آنها متوجه توجه من شدن ولی به کارشان ادامه دادن .. بعد مدتی یک پسر موتوری جوان از کنارشان رد شد و موتورش را پارک کرد و آمد کنار دختره 😤 و بعد مدتی اون رو در انظار و از جمله جلوی اون سه پسر نوجوون بوسید ! 🤭 من هم مونده بودم باید چه کار میکردم !! از طرفی تنها بودم .. از طرفی این مورد برایم جدید بود و الگوی ذهنی قبلی نداشتم .. از طرفی اگر زودتر اقدام کرده بودم کار به اینجا ...و احیانا جاهای بعدی بدتر 😰 نمی‌کشید .. وقتی اتوبوس آمد سوار شدم ..در راه به این فکر کردم که عکس العمل مناسب چیه ؟ خصوصا که وقتی آن پسرهای نوجوان رو دیدم یاد بچه های خودم افتادم که در این سن و سال هستن 😬 و دوست میداشتم اگرررر کسی فرزند مرا در حال گناه ببیند برای نجاتش تلاش کند..و البته آتش گناه قطعا الو بگیرد هیچکس از آن در امان نیست .. هر وقت برای احیای واجب فراموش شده وقت میگذارم و از خانواده دور میشوم نیت میکنم خدایا به خاطر تو آمدم تا کار مفیدی بکنم پس تو در زمانهای غیبت یا غفلت من از خانواده حافظ آنها از شیاطین جنی و انسی باش ..🤲 خلاصه همانطور که فکر میکردم به ذهنم رسید در کیفم کلوچه داشتم ..میتولنستم بروم سمت شون .. بهشون کلوچه تعارف کنم ..بعد سر صحبت را باز کنم ... اما اینکه چی بگم خیلیییی مهمه .. چطور شروع کنم ؟ چطور در آنها انگیزه و تفکر ایجاد کنم و.. معمولا برای بچه های خودم از قرآن و حدیث بگویم اتمام حجت هست ( البته خودم اینطور فکر میکنم !) ولی برای اینها که خوراکشان را ماهواره و اینستا تامین میکند باید چگونه گفت ؟؟ لطفا نظرات و تجربیات خودتان را بفرمایید .. تا ان شاالله این بار با آمادگی و دست پر وارد معرکه شوم .. یا علی مهتاب دلفروز