هدایت شده از بدون توقف
اینجا خانه ی ماست... من مادر این خانه ام‌‌‌. چند روز پیش پدر خانواده را جلوی در خانه، دزدی به ضرب چاقو کشت! پسر بزرگمان، راه افتاد که برود و انتقام پدرش را بگیرد. سوار ماشین شد و دنده عقب رفت و خواهر کوچکش را زیر گرفت... خواهر و برادرها جنازه دخترکم را آوردند‌. زار میزدم، از غم کشته شدن پدر به دست ظالمی و حسرت جنازه ی دختر مظلومم. آن وقت پسرم گفت آنچه را که رخ داده بود... لال شدم! دیگر نه اشکم می آید، نه حرفی دارم. دخترها و پسرهایم، بستگان دور و نزدیک و حتی همسایه ها دارند در خانه را از جا می کنند. آگهی ترحیم پدر را پاره پاره کرده اند و مرا شماتت می کنند. می گویند باید پسر بزرگم را تحویلشان بدهم تا تکه تکه اش کنند. می گویند نباید از پسرم دفاع کنم! می گویند اصلا تقصیر من است که او را این طور بار آورده ام... آنها خشمگین هوار می کشند... و من حتی اشکی برای ریختن ندارم! ⏳بدون توقف 🔉https://eitaa.com/bedonetavaghoff