بدرود تابستان...
پشتِ خرمنهای گندم،
لای بازوهای بید،
آفتابِ زرد،
کمکم رونهفت
بر سر گیسوی گندمزارها،
بوسهٔ بدرودِ تابستان شکفت
از تو بود،
ای چشمهٔ جوشانِ تابستانٍ گرم،
گر به هر سو،
خوشهها جوشید
و خرمنها رسید.
از تو بود، از گرمیِ آغوشِ تو،
هر گُلی خندید و هر برگی دمید...
اینهمه شهد و شکَر،
از سینه ی پرشورِ توست.
در دلِ ذَرّات هستی نور توست.
مستیِ ما،
از طلاییخوشهٔ انگورِ توست.
راستی را،
بوسه ی تو،
بوسه ی بدرود بود؟
بسته شد آغوشِ تابستان؟!
خدایا! زود بود...
«فریدون مشیری»🌱🧡
#رازبانو
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz