دیروز ساعت تقریبا ۱۱:۳۰ به عمود ۵۲۶ رسیدیم و به حسینیه مسلم ابن عوسجه الاسدی برای استراحت رفتیم. ظرفیت محل استراحت خانم و آقا تکمیل بود، آب کافی برای شستشو نبود و از آسمان ایوان حسینیه آتش می بارید که عراقی‌ها با چهره‌های آفتاب‌سوخته و عرق ریزان، پارچه بزرگ نازک سبزی را از سقف بلندش تا پائین نصب کردند. سایه‌ی بی جانی ایوان را پوشاند. یکی از نوشیدنی‌های خنک عراقی‌ها در این روزها شربت آبلیمو است. در ظرف‌های مستطیل فلزی بزرگ همراه با نوشیدنی تکه‌های بزرگ لیمو می‌ریزند که به آن طعم طبیعی و خوشمزه‌‌ای می‌دهد. از آن در آن طرف جاده، نوشیدیم و بخاطر بچه‌ها ساعت ۱۵:۳۰ به جاده که تقریبا خلوت بود، برگشتیم. در طول مسیر برعکس پارسال چند بار از هم جدا شدیم. بخاطر شلوغی جاده است. همه چیز خیلی سریع اتفاق می‌افتد. آخرین بارش اینطور شد که همین که چند قدم از هم فاصله گرفتیم ، من و پسرم بقیه را در شلوغی و ازدحام جمعیت گم کردیم. تا رسیدن به موکب الشهدای لنجان چیزی نمانده بود. دیگر نای راه رفتن نداشتیم. جلوتر رفتن یا به عقب برگشتن طبق تجربه فایده‌ای نداشت. کنار جاده روی صندلی نشستیم. به اطراف نگاه کردم. به عمود ۷۴۹رسیده بودیم. از طریق سیمکارت عراقی با پدرم تماس گرفتم. رومینگ یا داشتن سیمکارت عراقی یا اعلام وضعیت بله، اینجور مواقع واقعا کمک کننده است. هیچ کدام از اینها هم که نباشد، هر بار قبل از شروع پیاده‌ روی خوب است که شماره عمود بعدی را که قرار است محل قرارمان باشد، به‌همدیگر اعلام کنیم. که مثلا اگر از هم جدا افتادیم، قرارمان باشد، عمود شماره‌ی...