هدایت شده از کلبه ی شعر
داستان عاشقی را در دلم خط میزنم مرغ افتاده به دام دانه را پَر می کَنَم دشت سبز آرزوها را به آتش میکشم دور خود هم پیله ای از جنس غم ها می تَنم خاطراتت بی هوا آتش به جانم میزند شعله هایش را ببین افتاده بر جان و تنم پخش ماشینم دوباره پخش کرد آهنگ تو مانده ام حالا که آن را بشکنم یا نشکنم خوب میدانم دوباره ساز رفتن را زدی کاش میشد ساز نا کوک تو را هم بشکنم با جنون از کوچه های شهر هی رد میشوم در خیابان پشت فرمان بوق ممتد می زنم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky