به روایت از مجید طاهری از دوستانم: "هادی"  قبل از اینکه جذب سپاه شود و در بسیج ویژه شروع به فعالیت کند؛ خیلی مشتاق بود که به سوریه برود.  "شهید شجاع" توسط "شهید محمود رضا بیضایی " که از بچه های اسلامشهر بود و 2 سال پیش در سوریه به شهادت رسید آموزش نظامی دید و ارادت ویژه ای به این شهید داشت. وقتی خبر شهادت محمود رضا را شنید بغض عجیبی گلویش را گرفت  و  سپس گفت باید انتقام  "شهید بیضایی"  را از این تکفیری ها بگیرم. هروقت پلاک شان را به گردن می انداختند و می‌گفتند” من حتماً شهید می شوم” من می ترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم، ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند، می گفتند: « من نیت کرده ام که نگذارم حرم حضرت زینب(س) به دست داعشی ها بیافتد.” من هم وقتی فهمیدم به خاطر حضرت زینب (س) می روند راضی شدم اما به زبان نیاوردم.» خیلی دوست داشتند سوریه بروند طوری که می دیدم آرام و قرار ندارند ولی نشد. همیشه می گفتند که من به جبهه سوریه می روم و سعی می کردند ما را آماده کنند. ده روز بعد از عروسی به جبهه رفتند ، پنجم مهر ۱۳۹۴عروسی کردیم و ایشان پانزدهم عازم جهاد شدند💐