داخل گوشی مجید دو اسم به عنوان دخترانم ذخيره شده بود، مجید خانواده‌ای را که دو دختر داشتند تحت پوشش و کمک خود قرار داده بود و آنها را سرپرستی می‌کرد، بعد از شهادت مجيد آن خانواده از كمك‌های او خبر دادند و اينكه سعی می‌كرد از هر جهت كمك حالشان باشد. در محله او را مجید بربری صدا می‌‎زدند، مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت، پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل می‌رفت تا اگر مستمندی را می‌شناسد، نان مجانی به دستش بدهد. غیر از ماشین نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را می‌دید، هر چه داشت به او می‌بخشید، فکر هم نمی‌کرد که شاید یک ساعت بعد، خودش به آن پول نیاز پیدا کند، گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار می‌کرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من می‌گرفت! ته توی کارش را که در می‌آوردی می‌فهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که « خدا بزرگ است می‌رساند.» 🌷شهید مدافع‌حرم مجید قربانخانی🌷 به نقل از پدر شهید