🔴مداح روضه‌ی امروز ما، یک مادر بود... باید اهل صبر باشی، تا تحمل شنیدن روایت خانواده شهدای کرمان رو داشته باشی و بغض فرو ببری تا روایت کامل شود. میمیرم و زنده می‌شوم هربار که نقل می‌کنند. کاش به کرمان نمی‌آمدم، من تحمل این همه داغ رو ندارم. من تحمل تب فرزند رو ندارم، چه برسه به داغش، اونم دختر، نه یکی، ۳ تا یکجا. هربار می‌میریم با هر روایت جدید خانواده شهید دیگر مادر بود. عکس دختر و ۲ نوه دختری شهیدش رو بغل می‌کرد و زیر لب می‌گفت "خدایا یا صبرم بده، یا خاموشم کن". آه عمیقی می‌کشید هربار... موقع تدفین پیکرها، یاد صحرای کربلا افتاده بود. مویه کنان می‌گفت من حالا حال حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) رو می‌فهمم، حالا می‌فهمم دنبال پیکر حسینش گشتن یعنی چه، حالا می‌فهمم دنبال پیکر علی اکبرش گشتن یعنی چه، گریه می‌کرد و می‌گفت، من دنبال پيکر بچه‌هام گشتم و سوختم. مثل زینب شدم من... جانسوز هم، می‌گفت می‌گفت رفتم بالای سر پیکر دختر و نوه‌هام. صدا زدم کدوم نجمه است، کدوم فاطمه است، کدوم فائزه است. اما خب، صبر من روایت‌گر شهدای حادثه‌ی کرمان هم حدی دارد. مگر می‌شود مادر صدا بزند فاطمه سر دارد؟! نجمه چی؟ فائزه جانم چی! تو رو خدا بگید که سر در بدن دارن یا نه؟! و من روایت‌گر نشکنم مگر من روایت‌گر و توی خواننده حد صبرمان تا کجاست که خیالمان به کربلای حسین پر بکشد و نشکنیم... همه اتاق ساده‌شان، روضه مجسم شده بود. اما این‌بار یک مادر شبیه حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) روضه می‌خواند. آری مداح امروز ما یک مادر بود، که می‌گفت خدایا خاموشم کن... @dghjkb