سهراب در طول زندگى مشترك سه ساله اش در امور خانه و بيرون از خانه ياور همسر خود بود و به يگانه دختر خود «زهرا »علاقه اى وافر داشت. همواره همسرش را سفارش به حفظ رابطه با همسايه ها می کرد و می گفت: «در قيامت بعد از نماز از حق همسايه دارى از انسان سؤال مى شود.» دوستانش می گويند: «او بيشتر اهل عمل بود تا نصيحت و سعى می کرد با رفتارش ديگران را راهنمايى كند، كم حرف بود و متين و همواره ديگران را به اين امر ترغيب می کرد. و هر دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفتو با قرآن مأنوس بود و در ماه رمضان كلاس قرآن برپا می کرد و در سپاه به عنوان قارى برگزيده انتخاب شد. به حفظ بيت المال اهميت زيادى مى داد؛ صندوقى در محل كار گذاشته بود تا هر كس از تلفن اداره استفاده می کند پول آن را در صندوق بيندازد؛ با اين حال باز در ترديد بود كه نكند نفس عمل اشتباه باشد. زمانى كه به فرماندهى منصوب شد در كارهاى جمعى سبقت می گرفتو حتى در نگهبانى كمك می کرد؛ پيش آمده بود كه ساعتها وقت نگهبانى تمام شده ولى چون فرد بعدى در خواب بود او را بيدار نكرده و خود به جايش نگهبانى داده بود. همرزمانش مى ديدند كه شبها از چادر خارج شده و مشغول نماز شب مى شود و براى آنكه شناخته نشود پتويى بر دوش خود مى انداخت.
براى اولين بار كه از ناحيه پا مجروح شد براى آنكه خانواده اش ناراحت نشوند به مدت يك ماه آنها را از خود بى خبر گذاشت؛بار دوم هم كه از ناحيه بازو و كتف مجروح گرديد موضوع را پنهان كرد تا اينكه در بازگشت از جبهه همسرش به ناراحتى او پى برد. وقتى جوياى قضيه شد، دريافت مجروح شده است. روزى پس از بازگشت از جبهه، همسرش از حضور مداوم او در جبهه و مشكلات زندگى شكايت كرده و گريه سر مى دهد. سهراب با خنده به همسرش گفت: «شما تصور می کنيد كه من و امثال من در خط مقدم هستيم ولى نه، من شهادت مى دهم كه شما زن ها در خط مقدم هستيد كه مشكلات زندگى و تربيت فرزندان ما را به تنهايى عهده دار شده ايد و بدين ترتيب به همسرش آرامش مى داد.»
بعد از شنيدن خبر شهادت برادر كوچكترش «قنبر» در عمليات فتح المبين در سال 1361 شكرگزارى كرد و آرزوى شهادت خود را می کرد و همواره در نماز و در دعاها می گفت: «اللهم ارزقنا توفيق الشهادة». نقل است كه در يكى از روزهاى زمستانى به همراه همسرش براى خريد رفته بود كه پايش لغزيد و نزديك بود، با اتومبيل در حال حركت تصادف كند. پس از اين حادثه گفت: «لطف خدا بود كه اين گونه نميرم چون آرزوى شهادت دارم.» و بار ديگر كه مشغول تعمير سيمكشىبرق منزلبود برق اتصالكرد و اطرافيانديدند كه رنگ از رخسار او پريد، وبعد از آن گفت: ترسيدمكه بدين طريق بميرماز شهادت محرومشوم.
*بنیاد شهید و امور ایثارگران نویدشاهد
#شهید_سهراب_اسماعیلی
@dghjkb