این شهید والا مقام پس از لحظاتی سکوت، لب به سخن گشود و گفت درسم را تمام کردم و هم اینک نیز، برای حضور در جبهه جنگ ثبت نام کرده و قرار است که در جنگ تحمیلی حضور یابم. اگرچه خانواده وی به دلیل سن و سال کم محمدعلی مخالف این امر بودند، اما او راه خود را پیدا و انتخاب کرده بود تا در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور یابد.
هر از گاهی من و یکی دو تا از دوستانم که با فرشید رفاقت بیشتری داشتیم، از طریق برادرش جویای حالش می شدیم به خصوص من که با بردارش دوست صمیمی بودم، بیشتر جویای حال وی می شدم و اخبارش را به سایر دوستان و بچه محل ها خبر می دادم.
به هرحال چند ماهی گذشت تا اینکه روزی برادرش به خانه ما آمد و با دیدنم بغضش ترکید و گفت که بردارم شهید شده، من نیز با شنیدن خبرشهادت وی، بسیار غمگین شدم و با ریختن اشک، تمامی خاطرات با هم بودن را مرور کردم.
پس از مدتی نیز تشییع جنازه این روحانی شهید بزرگوار در رشت برگزار شد که هنگام برگزاری مراسم تشییع، از منطقه لب آب تا گلزار شهدای رشت دسته عزاداری حرکت دادیم که تمامی بچه های محل و همچنین سایر دوستان ، بستگان و فامیل های این شهید روحانی حضور داشتند و تشییع باشکوهی برگزار شد.
این داستان زندگی یکی از شهدای گرانقدر جنگ تحمیلی بود، شهیدی که سن و سالی نداشت اما چون تقدیرش زیبا بود در تحولی خاموش از مدگرایی، در لباس روحانیت ظاهر شد و پس از آن نیز، به درجه رفیع شهادت رسید.
*خبرگزاری جمهوری اسلامی"ایرنا"
#دفاع_مقدس
@dghjkb