های های های! یعنی دا شتم از تو بندری میرقصیدم! چقدر لحظه باشکوهی بود! کیوان بد نگام میکرد راستش یکم از نگاش ترسیدم ولی میدونستم بخاطر شیوا جونم که شده فعال نمیتونه هیچ غلطی بکنه! بنابراین صدامو صاف کردمو گفتم: - من ... من قرار امروز با یکی از دوستام برم بیرون ... درخواستم اینه امروز کامال در اختیار ما باشینچون ما ماشین نداریم! اوه اوه االن که رم کنه! یه دفعه پرید جلو و با عصبانیت گفت: - شیطونه میگه بزنم ... دستش رو هوا گرفته شد ... دمت گرم شیوا جون عجب پسر وحشی داری! شیوا جون- کیوان خوبه من اینجا واستادم! این چه کاریه؟! برو خدارو شکر کن شادی از اون دخترای کینه ای نیست! این درخواستی که داره خیلی کوچیکه! کیوان - کوچیکه مامان؟ کوچیکه؟! بشم راننده ی این فسقلی کوچیکه؟ مثل خودش بلند گفتم: - من فسقلی نیستم! وحشتناک بهم نگاه کردو گفت: - فعال که ریز میبینمت! خونسرد جواب دادم: - عینک بزن مشکل از چشاته! شیوا جون خندش گرفت ولی کیوان دوباره به من حمله کرد! جیغ کشیدمو از دستش فرار کردم! شیوا جون که از دستمون کالفه شده بود به کیوان گفت: - واستا کیوان این دستور شادی نیست دستور منه! تو اونو دوستشو امروز میبری بیرون همینو بس! - شوخی میکنید دیگه مامان؟ شیوا جون- نه خیلیم جدی گفتم! کیوان - من همچین کاری نمیکنم! شیوا جون - بخاطر منم شده این کارو میکنی! مگه نه؟ نگاه کیوان تغییر کرد مثل دودل بودن!یه دستشو تو جیبه شلوار کرد و با دست دیگش به موهاش دست کشید اروم گفت: - همیشه منو بذار تو منگنه! یکم تو همون حالت موند بعدش خیلی جدی به شیوا جون نگاه کرد و گفت: