🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم
#الهه_بانو
#قسمت922
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۹۲۲
- وای قلبم داره میاد تو دهنم !
نگاه خندان پسر عمو مصطفی نصیبم می شود
سکوت کرده و نگاهش به خیابان است
دوباره از داخل آینه نگاهی به من می اندازد و دنباله ی سکوتش را می گیرد
امروز ، روز سرنوشت بود
آزمون اولین درس برگزار میشد و من به اندازه ی یک دریا دلشوره داشتم
دیشب بعد از دو هفته با بی بی صحبت کرده و از او طلب دعای خیر کرده بودم
بی آنکه بخواهم گوشی را به حاج حیدر داده بود و من بعد از این همه روز سرپوش گذاشتن روی خواهش های قلب بی قرارم دوباره هوایی شده بودم
لعنت به این دل بی جنبه ؛ لعنت !
- من مطمئنم نتیجه ی مطلوبی می گیری البته به شرط اینکه سر جلسه فقط و فقط حواستو بدی به سوالات !
الانم یه آیة الکرسی بخون دلت آروم بگیره
پیاده شدی چند تا نفس عمیق بکش
به خدا توکل کن و تشریف مبارکتو ببر سر جلسه تا اگه خدا راضی باشه منم برم سر کار !
صدا و لحنش هر دو خنده دارد
شوخی می کند تا حال دلم خوب شود
با عمو یاشار هماهنگ کرده بود تا همراه یلدا بعد از امتحان دنبالم بیایند
فقط خدا می دانست از این بچه فرض شدن چقدر متنفر بودم !
- چشم
دستتون درد نکنه
ایشالا یه روزی تمام خوبی هاتونو جبران می کنم
- برو به سلامت
خدا به همراهت
ماسک را روی صورتم مرتب می کنم ، همین طور چادر را روی سرم
زیر لب بسم الله گفته و پیاده می شوم
خدا را که در کنارم داشته باشم همه چیز رو به راه می شود ، همه چیز !
سالن آزمون پایان ترم شلوغ بود و من با خودم فکر می کردم چرا باید این همه دانش آموز تجدید شده باشند ؟
گرچه من اولین بار بود که در آزمون این درس شرکت می کردم ولی نمی دانم چرا از حضور در جمع کاهلین در درس معذب بودم ؟!
درست یک ساعت زمان لازم است برای اینکه دو روی برگه ی پاسخنامه را مزین به خط خوشم کرده و به مراقب امتحانات تحویل دهم
اول با تعجب به من و برگه ی امتحانی خیره می شود ولی وقتی میفهمد من بر خلاف دیگر دوستان حاضر در سالن با نیت دیگری در این آزمون شرکت کرده ام رنگ نگاهش به قدرشناسی تغییر می کند
از سالن امتحانات بیرون می آیم و یلدا را می بینم که روی راه پله ایستاده انتظارم را می کشد
با دیدن من به سمتم می آید و با ذوق تحویلم می گیرد
- سلام علیکم دکتر بعد از این !
آقا خواستی قر و اطوار بیای بگی وقت ندارمو نوبت قبلی بگیرید و بین مریض بشینید و از این حرفا کلا بی خیال نسبت فامیلی باهات میشم
گفته باشم
این صحنه رو توی ذهنت ثبت کن !
بعد از اولین آزمون جهشی خوندمت من و بابا اومدیم دنبالت با هم بریم ایل گلی
با شنیدن این حرف ذوق می کنم درست مثل او
پسر عمو حرفی نزد
انگار این برنامه در طول همین یک ساعت چیده شده بود
- وای راست میگی
چقدر دلم یه تفریح می خواست
- پس برن بریم که بابای گلم اونور خیابون منتظره
البته حاج بابا و سادات جان هم هستن !
عیش امروزم تکمیل می شود
امتحان را خوب دادم ، تفریح در پیش داریم ، پدربزرگ و مادربزرگ هم که هستند
چه چیز از این بهتر ؟!
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|å
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂