تازه از منطقه برگشته بود. خسته و كوفته نشسته بود و با هم صحبت می كرديم. یه دفعه در زدن، رفتم درو باز كردم، زن همسایه بود، احوال پرسی كرد و گفت: « ببخشيد، نصف شبه، مغازه ها بستن، شما تخم مرغ داريد؟» دو تا تخم مرغ داشتيم ولی می خواستم برا مسعود درست كنم، گفتم: « شرمنده نداريم.» خداحافظی كرد رفت. برگشتم داخل، مسعود كه متوجه صحبتای ما شده بود، مستقيماً رفته بود سر يخچال، تا چشمش به تخم مرغ ها افتاد، به من گفت: « مادر! اينجا كه تخم مرغ هست! چرا به همسايه ندادی؟» گفتم:« خوب میخوام برا تو درست كنم!» گفت: «من اين تخم مرغ ها رو نميخورم. همسايه تخم مرغ میخواست شما بهش ندادی؟! همين الآن اينا را ببر بده همسايه وگرنه خودم می برم.» 🔹 شهید مسعود توکلی، فرمانده گردان روح الله لشکر ۵ نصر، شهادت ۶۵/۰۳/۱ ، مهران ⁦⁦⁦⁦🔻⁩⁩⁦⁩دوستانه ای با شهدا در ⁦⁦ ⁦⁦https://eitaa.com/diare_daliran