هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد سوخت ، بارید ، عطش تاب و توانش را برد باز لرزید ، عطش تاب و توانش را برد ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند   آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد بی رمق بود ازین فاصله با سر افتاد سعی می کرد نیفتد ولی بدتر افتاد عمه میگفت بخود جان برادر افتاد به زمین خورد ، به دور تن او جمع شدند گرگها بر سر پیراهن او جمع شدند بدنش معبر سم ها شده ، ای وای حسن کمرش از دو جهت تا شده ، ای وای حسن چقدر خوش قد و بالا شده ، ای وای حسن پهلویش پهلوی زهرا شده ، ای وای حسن عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم.. من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟! دست زیر بدنت تا ببرم می ریزد بدنت را که به هرجا ببرم می ریزد مطمئنا پسرم را ببرم می ریزد نبرم جسم تو را یا ببرم ؛ می ریزد خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم وای از خجلت من پیش امانت هایم.. 🌸🌱 ┏━━━🍃═♥️━━━┓ @parvaztakhodaa ┗━━━♥️═🍃━━━┛