روزی عالمی پر آوازه، سوار بر مرکب از بیابانی عبور می‌کرد. فردی را دید نالان، علت را پرسید. گفت: من علیلم توان راه رفتن ندارم. گرسنه‌ام نای ایستادن ندارم. راه را گم کرده‌ام، درمانده‌ام. عالم از اسب پایین آمد و راه مانده را سوار بر اسب کرد تا با خود به شهر ببرد. فرد نالان یکباره مهار اسب را به دست گرفت از آنجا دور شد. راکب که دارایی خود را از دست داده می‌دید با فریاد گفت: ای مرد جوان لحظه‌ای بایست و اسب و هر آنچه در خورجین آن است از آن تو باد. راه مانده گفت: چه می‌گویی؟ عالم گفت:این ماجرا را هرگز در جایی نقل نکن. راه مانده گفت: چرا؟ عالم گفت: چون دیگر هیچ سواره‌ای به پیاده‌ای و هیچ فرد سالم و توانایی به ناتوانی کمک نخواهد کرد. راه مانده از اسب پیاده شد و گفت: درس بزرگی که امروز از تو آموختم، از همه ثروت‌هایی که می‌خواستم به دست آورم با ارزش‌تر است. تو به واقع عالم و عارف بزرگی هستی. خدایا سپاسگزارم 🙏 دیار گنبکی را در روبیکا دنبال کنید👇 https://rubika.ir/gonbakediyare                     دیار گنبکی را  در ایتا دنبال کنید👇 https://eitaa.com/diyaregonbake1