ویرانه‌ای هستم که عمری بر من آواری هر قدر من دیوانه‌ام آن‌قدر هوشیاری سر بسته می‌گویم بدانی خوب می‌فهمم تو آرزویم هستی و خود آرزو داری صد بار مُردم در خودم وقتی که فهمیدم در چشم‌های عاشقی دیگر گرفتاری باور بکن من بند کفشم را نمی‌بستم می‌خواستم راحت شوی از این خودآزاری هنگام رفتن اعتراض از من نخواهی دید من را نشد، شاید غرورت را نگه‌داری محکم در آغوشم بگیر ای عشق می‌خواهم من را همان دیوانه‌ات در یاد بسپاری @dobeit | دو بیت شعر