مثل بقیه مشغول شعر حفظ کردن بودم! چند بیتی را حفظ شدم. ناگهان غافل شدم و مشغول صحبت با کنار دستی شدم؛ استاد که روی میز ولو شده بود و پاهایش را روی میز گذاشته بود! اشاره کرد به من و گفت: مثل اینکه شما شعر رو حفظ کردید که داری وراجی می کنی! بیا جلو بخون؛ _ نه آقا حفظ نیستم _بیا جلو حفظی من می دونم! _نه آقا نیستم _بیا بهت میگم! از من اصرار از او انکار خلاصه رفتم. ادامه دارد...