『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
••📚🔗 [ #داستان] قسمت هفتم 🏴 روابط ما عمیق تر و عمیق تر میشد و من از آدمی که بودم دور تر و دورتر 😔
••📚🔗 [ ] قسمت هشتم 🏴 با تعجب گفت سید خبریه؟؟؟ داری دوماد میشی نکنه؟!!!! یهو به خودم اومدم ... چی گفته بودم!!!🤦🏻‍♂ حالا باید چه طور جمعش میکردم؟! اول گفتم دروغ میگم بهش ولی حسام بچه تیزی بود تعصبی هم نبود! پایه بود و با مرام 😎 گفتم والا هنوز نه ولی با یه دختر خانمی آشنا شدم که شاید اگر سهم هم باشیم دوماد شم حسام زد رو شونم و گفت منظورت اینه اگر خدا بخواد دیگه؟ هوم؟ خب حالا کجا باهم اشنا شدین؟خواستگاری رفتی که؟ بهش گفتم نه خواستگاری نرفتیم توی اپ(...) باهم اشنا شدیم حسام چشماش از این گرد تر نمیشد😳 با تعجب و صدایی متعجب گفت جااانم؟؟؟ کجا آشنا شدین؟؟؟؟؟؟؟ خواستم از زیرش در برم ولی حسام دیگه اجازه نمیداد و بی خیالش نمیشد...😕 منم ک خیلی وقت بود دلم میخواست برا یکی حرف بزنم شروع کردم از اول اولش تعریف کردم 🔘ادامه_دارد 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی