حضرت مسلم بالای دارالاماره چند تا خواهش بیشتر نداشت ؛ اول فرمود اجازه بدین دو رکعت نماز بخونم. بعد فرمود یکی وصیِ من بشه من برای اون بگم؛ به وصیش گفت: من که دیگه دستم نمیرسه! ، یه نامه بنویس به حسین بگو برگرده ...😭😭 خواهش آخر ، یه ظرف آب طلب کرد آوردن، دادن به دستش ، تا می‌آمد آب رو بخوره ، کاسۀ آب پر از خون می شد ...💦💧🥀 تا سه بار آبُ عوض کردن گفت انگار از این متاع روزیِ ما نیست ، باید لب تشنه بمیریم ... 🥀 من می خوام بگم مسلم اگه آب خورده بودی به عشقت باید شک می کردی ... مگه میشه نوکر آب بخوره وقتی می بینه ارباش تو گودال تنهایِ تنها .. 😭🥀 هی میگه آه جیگرم ...💔 حداقل اینجا💧 آب دستِ مسلم دادن ،💧 اما اونجا هر چی حسین می گفت: جیگرم داره می سوزه!💔 مشکایِ آبُ دورِ گودال خالی می کردن ... 😭😭💔💔 @dokhtaranZeynaby