«وقتی خانم اسکندری گفت مسئول مسابقه دل‌نوشته‌های روز دختر👸🏻 باشم، فکرش را هم نمی‌کردم چه ماجرای هیجان‌انگیزی انتظارم را می‌کشد. کارم این بود که مثل همیشه نوشته‌ها را جمع و دسته‌بندی کنم و بهترین‌هایشان را برای داوری بدهم به خانم اسکندری. آن روز که دنبالت می‌گشتم تا سؤال ریاضی‌ام را بپرسم اتفاقی دیدم که کاغذی را توی صندوق 🗳انداختی. حسابی تعجب کردم چون هیچ‌وقت ندیده بودم توی برنامه‌های فرهنگی مدرسه شرکت کنی. همان موقع خواستم ماجرا را بپرسم که وسط سؤال‌ها و دل‌شوره قبل از امتحان یادم رفت. اما روزی که زمان مسابقه تمام شد، دوباره یادت افتادم. چون صندوق را که باز کردم فقط یک کاغذ آنجا بود. یک دل‌نوشته📝 بی‌نام و نشان که خطش شبیه خط تو بود. از بدشانسی تو هیچکس دیگری در مسابقه دل‌نوشته شرکت نکرده بود سارا! باید به مدرسه پیشنهاد بدهیم به فکر مسابقات جذاب‌تری بیفتند. راستش نامه‌ات را به خانم اسکندری ندادم. یعنی پیش خودم فکر کردم لازم نیست. نوشته‌ات نه اسم داشت، نه مرتبط با موضوع مسابقه بود. صندوق را که تحویل دادم من ماندم و یک نامه عجیب که از قضا نویسنده‌اش را می‌شناختم... بقیه‌اش را خودت بهتر می‌دانی. قصه نامه‌ها اتفاقی پیش آمد. یعنی اولش دیدم حرف‌هایی دارم که دوست دارم بگویم. جرئت نکردم بگویم دل‌نوشته‌ات را خوانده‌ام. برای همین فکر کردم ناشناس برایت بنویسم. بعد کم‌کم از این بازی خوشم آمد و راستش حرف‌هایم هم بیشتر می‌شد. خودت که مرا خوب می‌شناسی. حرف‌هایم هنوز هم تمام نشده. بقیه‌اش را حضوری صحبت می‌کنیم. فقط بعد از همه آن نامه‌ها دوست داشتم بگویم دختر 👩🏻بودن یک نسخه واحد نیست که برای هرکسی یک شکل باشد. قرار نیست همه دخترها رنگ صورتی را دوست داشته باشند یا در مهمانی‌ها تزئین 🥗سالاد را به عهده بگیرند یا از ورزش‌های سنگین بدشان بیاید. دختر بودن به‌اندازه همه دخترهای دنیا نسخه‌های متفاوتی دارد. در این دنیای رنگین‌کمانی🌈 هرکس روی طیف خودش ایستاده است. دختر بودن صفر و صدی نیست. تو شکل خودت باش. نسخه خودت را از دخترانگی داشته باش ولی هیچ‌وقت نخواه که خودت نباشی. بیا باهم دنبال شکل خودمان بگردیم سارا. راهمان را پیدا کنیم، هدف‌های کوچک و بزرگمان را بچینیم و ببینیم برای رسیدن به آن‌ها چه‌کارهایی باید انجام دهیم. این دفترچه📒 را برای همین گذاشتم. خودم هم مثل همین را دارم. دفترچه خاطراتم نیست. جایی است که در آن بلندبلند فکر می‌کنم، سؤال می‌پرسم، وسط سطرهایش دنبال خودم می‌گردم. خاکستری هم گرفتم که از دلت درآورده باشم. می‌دانستم رنگ صورتی را دوست نداری. سر هدیه‌های قبلی فقط خواستم کمی شوخی کرده باشم. شوخیِ تنها هم نه. فکر کردم شاید این هدیه‌ها باعث شود یک‌بار دیگر رنگ صورتی را ببینی. می‌بینی؟ آن‌قدرها هم غیرقابل‌تحمل نیست. خودت می‌دانی که من هم میانه چندانی با صورتی ندارم. من عاشق فیروزه‌ای‌ام. هرچند با صورتی هم در صلحم. مثل همه رنگ‌های دیگر دنیا. فردا توی غار می‌بینمت. فیروزه😇