[بـــاولایــتتــاشهــادت]
زینب اوومد گفت :حسن جان چرا اینقدر امروووز پریشااانی؟ گفت: زینب هر وقت نانجیب من رو تو کوچه های بنی هاشم میبینه؛ عباش و میزنه کنار زیـــــنــــب 💔هنوز غلاف شمشیرش و عوض نکرده😭
آی حسن، حسن بمیرم برات